eitaa logo
انس با صحیفه سجادیه
5.1هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
من به شما عزیزان توصیه میکنم با صحیفه سجادیه انس بگیرید! کتاب بسیار عظیمی است! پراز نغمه های معنوی است! مقام معظم رهبری Sahifeh Sajjadieh در اینستاگرام https://www.instagram.com/sahife2/ ادمین کانال @yas2463
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️ یکی از مسائل و موضوعاتی را که بسیاری از دوستان و رفقای رسول ترک آن را بیان می کردند، قضیه غذا خوردن های رسول ترک بود. آنها می گفتند: حاج رسول همیشه عادت داشت که هر روز برای ناهار علاوه بر غذای خود و شاگردش، غذای حداقل ده پانزده نفر را بار بگذارد. بسیاری از دوستان و رفقای رسول ترک می گفتند: امکان نداشت که حاج رسول یک روز ناهارش را به تنهایی بخورد. همیشه زمانی که موقع ناهار می شد در حدود ده تا بیست نفر در حجره و مغازه او جمع می شدند و با او ناهار می خوردند و علاوه بر دوستانی که به او سر می زدند بسیاری از باربرهایی که در اطراف مغازه او در رفت و آمد بودند نیز در سرِ سفره او حاضر می شدند. دوستان و رفقای رسول ترک می گفتند: در مغازه حاج رسول علاوه بر ناهار، چایی نیز بی حدّ و اندازه داده می شد. حاج محمد سنقری می گفت: حاج رسول خیلی مَشْتی بود. او هم برای خودش خوب خرج می کرد و زیاد به کربلا و سفرهای زیارتی می رفت و هم بی اندازه و بی حساب و کتاب به دیگران احسان و انفاق و بخشندگی داشت. او سعی می کرد همیشه در جیب هایش پول باشد تا اگر به فقیری برخورد می کند بتواندکمک کند. آقای حاج سید احمد تقویان نیز می گفت: خوب معلوم بود که حاج رسول هیچ علاقه ای به دنیا نداشت. او هر چه در می آورد یا خودش خرج می کرد و یا به فقرا می داد. حاج رسول در عین اینکه به طور طبیعی آدمی تند مزاج و با ابّهت بود، ولی برخوردش با مردم خیلی ملایم و آرام بود و در عین اینکه خشن به نظر می رسید ولی بسیار وارسته بود. حاج سید احمد تقویان می گفت: حاج رسول نسبت به سادات خیلی احترام و عزّت قائل بود، به خصوص اگر سیدی را می دید که مداحی نیز می کند بسیار خوشحال و مسرور می شد و به شدّت به او اظهار علاقه و ارادت می کرد. حاج نقی دبّاغی نیز می گفت: او خیلی آدم باصفایی بود، اگر با کسی دوست بود، اگر چند روزی او را نمی دید فوری سراغش را می گرفت و به دنبال او می افتاد که چرا پیدایش نیست. رسول ترک به فامیل ها و برادر و خواهرهایش نیز بسیار کمک و رسیدگی می کرده است. خواهرش ربابه خانم که پیر زنی بسیار مظلوم و مهربان است می گفت: حاج رسول خیلی سخی بود، او همیشه به ما پول می داد. حاج رسول به من و برادرمان مرحوم حاج مهدی کمک می کرد، تا در تبریز خانه ای خریدیم. او به فامیل های دیگر نیز خیلی کمک می کرد. ما یک فامیلی در تبریز داشتیم که شوهرش از دنیا رفته بود و حاج رسول همیشه و به طور مرتّب برای آنها پول و چیزهای دیگر می فرستاد. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ جناب آقای حاج نقی دبّاغی می گفت: خدا رحمت کند حاج رسول را! زمانی که از دنیا رفت مغازه اش برای مدّتی تعطیل و بسته بود، تا اینکه قرار شد مغازه حاج رسول را برادرش باز کند. بنا بر این یک روز با عده ای از دوستان و بعضی از نوحه خوان ها با برادرِ حاج رسول به جلوی مغازه حاج رسول رفتیم تا مغازه را باز کنیم. ما آن روز با تعدادی از بازاری ها و همسایه های حاج رسول در جلوی مغازه جمع شده بودیم و بعضی از نوحه خوان ها به یاد حاج رسول در مصیبت امام حسین علیه السلام مرثیه خوانی می کردند و جمعیت نیز گریه می کردند. یاد و خاطره حاج رسول همه حاضران، اعم از دوستان و همسایه ها را به شدّت گریان کرده بود. در همین هنگام من متوجه منظره عجیبی شدم. در واقع نگاهم به یکی از همسایه های حاج رسول افتاد. او نیز به شدّت منقلب شده بود و گریه می کرد. گریه های آن مرد برای من بسیار جالب و شگفت انگیز بود، زیرا که آن مرد یک کلیمی بود. من کنجکاو شده بودم که اشک ها و گریه های آن آقای کلیمی برای چیست؟! عاقبت طاقت نیاوردم و به کنار آن همسایه کلیمی رفتم و پرسیدم: ببخشید! شما برای چه این قدر گریه می کنید؟! آن آقای کلیمی یک نگاهی به من انداخت و در حالی که همچنان گریه می کرد گفت: چرا من گریه نکنم. من سال ها همسایه او بوده ام و یک چیزهایی را در اینجا دیده ام که شماها از آنها بی خبر هستید. من بارها و بارها با این چشم های خودم دیده بودم که این مرد چقدر به نیازمندانی که به او مراجعه می کنند کمک می کند. او به اندازه ای به نیازمندان کمک می کرد که من اطمینان پیدا کرده بودم که او هر چه کسب می کند و در می آورد به مردم می دهد! 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ جناب آقای محمد تقی ثبوتی سال ها در بازار همسایه دیوار به دیوارِ رسول ترک بوده است. ایشان تعریف می کرد: سال ها پیش در زمان حیات حاج رسول، سرای جمهوری سرایداری داشت به نام جعفر آقای منظوری. این جعفر آقا یک رابطه خوب و دوستانه ای با حاج رسول داشت. یک روز حاج رسول که ظاهراً به کمک احتیاج داشته است این جعفر آقا را صدا می کند و به او می گوید: اگر کاری نداری بیا با هم به جایی می رویم و برمی گردیم. بعدها مرحوم جعفر آقای منظوری خودش برای من (ثبوتی) تعریف کرد و گفت: آن روز با حاج رسول به یکی از محلّه های تهران رفتیم. کوچه به کوچه رفتیم تا بالاخره حاج رسول در جلوی خانه ای ایستاد و شروع به در زدن کرد. لحظاتی بعد خانمی در را باز کرد. آن زن مانند کسانی که در انتظار باشند در را باز گذاشت و به داخل خانه بازگشت. حاج رسول یک بفرمایی به من گفت و سپس ما نیز پشت سر آن زن داخل خانه شدیم. وقتی وارد اتاق شدیم من دیدم چند تا بچه کوچک و قدّ و نیم قدّ در داخل آن اتاق مشغول بازی هستند. از سر و روی آنها پیدا بود که یتیم و بی سرپناه هستند و در فقر و تنگدستی زندگی می کنند. من آن روز از رفتار و برخوردهایی که حاج رسول با آنها داشت فهمیدم که او همیشه و هر چند وقت یک بار به آنها سر می زند و به آنها کمک و رسیدگی می نماید. در همین رابطه آقای حاج حمید واحدی یکی از دوستان و رفقای رسول ترک که مغازه اش نیز در نزدیکی های حجره و مغازه او بوده است مطالبی را نقل می کرد. حاج حمید واحدی می گفت: زمانی که حاج رسول رحلت کرد و از دنیا رفت، بسیاری از آدم های بی بضاعت و فقیر، به آشنایان و نزدیکان حاج رسول مراجعه کردند و بیان داشتند که حاج رسول به آنها رسیدگی و کمک می کرده است. حتی بسیاری از آنها گفته بودند که او به صورت ماهیانه و یا هفته به هفته به آنها کمک های مالی می نموده است. حتی من خودم نیز در همان روزها و هفته های اولی که حاج رسول از دنیا رفته بود چند مورد را با چشم های خودم دیدم که چند تا از این خانواده های گرفتار و فقیر که تازه از فوت حاج رسول باخبر شده بودند، با بچه های خردسالشان به جلوی مغازه حاج رسول آمده بودند و ابراز تأسف و اندوه می کردند. آنها خودشان اظهار می داشتند که حاج رسول به طور مرتّب و ثابت به آنها کمک می کرده است. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ آقای محمد تقی ثبوتی همسایه دیوار به دیوارِ مغازه رسول ترک هر چند که آن چنان دوستی و رفاقتی با رسول ترک نداشته است و رابطه آنها فقط در حد و اندازه های یک همسایه بوده است، ولی با این حال او هنوز هم بعد از چهل سال، سه مورد از صفات و خصلت های رسول ترک را به خوبی در ذهن داشت. آقای ثبوتی می گفت: من در دوران جوانی عادت داشتم همیشه در صبح اولین روز ماه های سال به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام بروم. همیشه زمانی که در اولین دقیقه های صبح به سوی حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام می رفتم، در بسیاری از مواقع حاج رسول را می دیدم که در حال بازگشت از زیارت حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام می باشد. آقای ثبوتی می گفت: یکی دیگر از خصلت های حاج رسول این بود که در جلوی مغازه اش یک پاتیلِ بزرگ آب گذاشته بود و به سرایدارِ اینجا مرحوم جعفر آقا نیز همیشه به صورت ثابت یک مبلغی پول می داد تا همیشه و در هر زمانی در این پاتیل آب یخ وجود داشته باشد و مردم از آن استفاده کنند. سومین نکته ای را که آقای ثبوتی بر آن تأکید داشت، این بود که می گفت: حاج رسول آدمی ساکت و کم حرف بود، او بسیار سنگین و باوقار بود. در ضمن آقای ثبوتی در حالی که لبخند بر لب داشت به بی باکی و برخوردهای جسورانه و شجاعانه حاج رسول با پاسبان ها و مأمورهای زورگوی رژیم طاغوتی نیز اشاراتی کرد. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت 1 آقای حاج حسین نوتاش یکی از دوستان و رفقای صمیمی رسول که از و نوحه خوان های با اخلاص و با صفای ابا عبداللَّه الحسین علیه السلام بوده که در طول عمرش حتی یک ریال نیز بابت نوحه خوانی و مداحی امام حسین علیه السلام دریافت نکرده بود. او همانند بسیاری از نوحه خوان های با اخلاص و با صفای دیگر، این افتخار را داشت که به اندازه یک عمر بدون هیچ گونه توقّع و چشمداشت مادّی، برای ارباب و مولایش خوانندگی کرده . حتی یک بار در چهل پنجاه سال قبل، زمانی که حاج حسین جوان و مجرّد بوده و در هیئت مسجد آذربایجانی های بازار تهران نوحه خوانی می کرده است، در یکی از دهه های محرم یکی از مسئولین هیئت می خواسته است تا مبلغ 2000 تومان را از طرف هیئت به او بدهد که او بدون هیچ درنگ و معطّلی امتناع می کند. مبلغ 2000 تومان در آن زمان به اندازه دو سال درآمد و حقوق حاج حسین بوده است. حتی وقتی آن مسئول باصفای هیئت می خواسته است با قسم و سوگند حاج حسین را وادار کند که آن پول را بپذیرد، حاج حسین نیز او را به حضرت ابوالفضل علیه السلام قسم و سوگند می دهد که او را در این راه به پول آلوده نکند! به هر حال خواستم تا در ابتدا از یکی از خصوصیت های گوینده این خاطره آگاه شوید تا بهتر بتوانید از خاطره زیر استفاده ببرید. حاج حسین نوتاش می گفت: در حدود سال 1339 هجری شمسی در آخرین سال حیات حاج رسول بود. چند ماهی می شد که من در بانک مشغول به کار شده بودم ولی هنوز به صورت قطعی و رسمی به استخدام در نیامده بودم. بسیاری از مقدمات و مرحله های کار گزینی و استخدام را طی کرده بودم، ولی همچنان پرونده ام در کار گزینی گیر کرده بود و در انتظار کامل شدن پرونده ام بودم. البته این مطلب را نیز بگویم که تا حکم استخدامم صادر نمی شد حقوقی نیز به من پرداخت نمی شد و دریافت حقوق های همه آن چند ماهی هم که کار کرده بودم وابسته به صدور حکم استخدامی بود. یکی از آخرین مرحله های کار گزینی و استخدام، داشتن ضمانت نامه محضری بود. در آن زمان تهیه ضمانت نامه محضری 100 تومان خرج داشت و من به علّت اینکه چند ماهی بود حقوقی نگرفته بودم تهیه این مبلغ برای من سخت و دشوار بود. مدتی گذشت و من حیران و در فکر مانده بودم که این 100 تومان را چگونه آماده و مهیا کنم. نه خودم قدرت داشتم این پول را تهیه کنم و نه شرایط و خصوصیاتم اقتضا می کرد که آن را با کسی مطرح کنم و قرضی چیزی بگیرم. تا اینکه یک روز گذرم به مغازه حاج رسول افتاد. همین که وارد مغازه حاج رسول شدم، او بعد از سلام و علیک به سرعت به سراغ صندوقش رفت و مقداری پول و اسکناس را برداشت و بر روی میز گذاشت. سپس با ناراحتی رو به من کرد و گفت: حسین آقا! چرا شما در حالی که نیاز به پول داری هیچ حرفی به ما نمی زنی؟! ادامه دارد ... 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ قسمت 2 من واقعاً خشکم زده بود و از اینکه در آن موقعیت برای اولین بار می دیدم که حاج رسول این چنین برخوردی با من می کند به تعجب درآمده بودم. من تا آن لحظه به راستی این نیاز و مشکلی را که داشتم با هیچکس در میان نگذاشته بودم و کسی از رازهای من با خبر نبود. با این حال من باز هم راضی نبودم از او پولی بگیرم، ولی حاج رسول اصرار کرد: باید از این پولها برداری. برای مرتبه دوم نیز خودداری کردم. حاج رسول در مرتبه سوم با تندی و ناراحتی گفت: در این موقعیتها ما باید به یکدیگر کمک و یاری کنیم و شما چاره ای به جز برداشتن از این پولها را نداری... . هنوز خوب یادم هست، از آن پول هایی که حاج رسول بر روی میز گذاشته بود، پنج اسکناس 20 تومانی را برداشتم که حاج رسول باز هم می گفت بیشتر بردارم ولی من گفتم: اگر بیشتر از اینها نیاز داشتم دوباره می آیم می گیرم. با آن 100 تومانی که از حاج رسول گرفته بودم ضمانت نامه محضری را نیز تهیه کردم و بعد از سه هفته حکم استخدامم به دستم رسید و مدّتی پس از صدور حکم، حقوقم را نیز دریافت کردم. از قضا در آن روزها حاج رسول در بستر بیماری افتاده بود. من با خودم فکر کردم چون حاج رسول خانواده ندارد، بهتر است زودتر بروم و پولش را پس بدهم. همه حقوقم را برداشتم و به سوی خانه حاج رسول به راه افتادم. در راه با خودم عهد کردم هر طوری شده است باید این 100 تومان را به حاج رسول برگردانم و هر چند که او مریض است و شاید از این کارم ناراحت بشود ولی باید به هر شکلی شده است پول حاج رسول در نزد من نماند و او نتواند آن را به عنوان هدیه از من پس نگیرد. با این تصمیم و اندیشه وارد خانه حاج رسول شدم و بعد از احوالپرسی تمام حقوقم را در کنار بسترش گذاشتم و گفتم: حاجی! الحمدللَّه من همه حقوقم را دریافت کرده ام، شما هم لطف کنید آن پولی را که به من داده بودید بردارید. باز در اینجا نیز خیلی عجیب بود، او نگاهی به من انداخت و مانند کسی که از فکر و اندیشه من با خبر باشد بدون هیچ گونه تعارف و حرفی 100 تومان از آن پول ها را برداشت و در حالی که بقیه پول ها را به من می داد گفت: حسین آقا! خدا به مالت برکت بدهد. سپس شاگردش را که اهل رشت بود صدا زد و گفت: حسن آقا! این را بگیر بگذار روی پول های تبریز. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ در يكي از روزهاي سرد پاييز بود. مادر يكي از نوحه خوانهاي تهران به نام حاج حسين فرشي از دنيا رفته بود و رسول ترك با جمعي از دوستانش به همراه حاج حسين به شهر مقدس قم رفته بودند تا جنازه ي آن مادر را به خاك بسپارند. آنها بعد از اينكه تابوت را به دور حرم مطهر حضرت معصومه عليه السلام طواف مي دهند به سوي يكي از قبرستانهاي نزديك حرم به راه مي افتند يكي از كارگرها و قبركن هاي قبرستان از قبل قبري را مهيا و آماده كرده بود. او تشييع كنندگان را به سوي قبري چال شده و آماده هدايت مي كند. آن قبر در گوشه اي از قبرستان در كنار ديوارهاي مقبره ها قرار داشت. تشييع كنندگان به بالاي آن قبر مي رسند و رسول ترك با مشاهده ي آن قبر به يكباره حالش منقلب و متغير مي شود. آن قبر رسول ترك را به شدت خيره و مبهوت كرده بود. بعضي از حاضرين به طور كامل متوجه ي اين حيرت و شگفتي شده بودند. لحظاتي نمي گذرد كه حاج حسين فرشي با دفن مادرش در آن قبر مخالفت مي كند او مي گويد چون اين قبر در زير ناودان قرار دارد من به هيچوجه راضي نيستم مادرم در اينجا دفن شود. قبركن و بعضي از حاضرين مشغول بحث و گفتگو با حاج حسين مي شوند. آن روز هوا بسيار سرد بوده است و در آن سرما چال كردن و آماده ساختن قبري ديگر سخت و طاقت فرسا بوده است. با اين حال حاج حسين فرشي نمي خواست از حرفش بازگردد. او دوست داشت مادرش را به طور قطع در قبري ديگر به خاك بسپارد. رسول ترك همچنان با حالتي متفكرانه و مبهوت به آن قبر خيره شده بود و كاري به آن گفتگوها نداشت. عاقبت قبركن شروع به آماده سازي قبري ديگر در گوشه ي ديگري از قبرستان مي كند و تشييع كنندگان مشغول دفن كردن آن مادر در قبر دوم مي شوند. با آنكه رسول ترك بر بالاي قبر دوم ايستاده بود ولي به خوبي پيدا بود كه او همچنان همه حواسش پيش قبر اول مي باشد. آقاي حاج سيد احمد تقويان كه يكي از كساني است كه آن روز در آنجا حضور داشته است مي گفت: «آن روز من و بسياري از كسانيكه در آنجا حضور داشتيم متوجه شده بوديم كه حاج رسول حالتي عادي ندارد. او در حالي كه تند تند به همان قبر اول نگاه مي انداخت به شدت به فكر فرورفته بود. من خودم كه در كنار حاج رسول ايستاده بودم مي ديدم كه او هر چند لحظه يكبار به سوي آن قبر خيره مي شد و زير لب و با يك حالتي خاص مي گفت: لا اله الا الله، لا اله الا الله... با آنكه روز براي من بسيار عجيب و غير عادي بود كه چرا حاج رسول به اين اندازه نسبت به آن قبر حساسيت پيدا كرده است ولي به هيچوجه نمي نوانستم فلسفه ي آنرا حدس بزنم تا اينكه هفته ها و روزهاي زيادي نگذشت كه حاج رسول بيمار شد و از دنيا رفت و جنازه ي او درست در همان قبري كه او را به خود خيره و جلب كرده بود به خاك سپرده شد!! اين خاطره با توجه به خاطرات و صحبتهاي آقايان حاج سيد احمد تقويان و حاج محمد سنقري نوشته شده است كه اين دو بزرگوار هر دو در آن روز به همراه رسول ترك در قبرستان حضور داشته اند و هر دو با چشمهاي خود شاهد اين قضيه بوده اند و همچنين فرزند مرحوم حاج حسين فرد علي نيا معروف به حاج حسين فرشي نيز بر اين قضيه تاكيد داشت. 🙏لطفا با ما خواننده ی این سلسله نوشته ها باشید 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ رسول ترک از فصل پاییز در بستر بیماری افتاده بود و روز به روز حالش بدتر می شد. بعضی از دوستان و کسانی که با او آشنایی و رفاقتی داشتند، تک به تک و یا گروه گروه برای عیادت به خانه رسول می آمدند و می رفتند. در یکی از آن روزها حاج ابراهیم سلماسی با عدّه ای به عیادت رسول ترک رفته بودند. آنها از رسول پرسیده بودند: حالت چطور است؟ رسول جواب داده بود: «الحمدللَّه... فقط از خدا می خواهم که مرگ را بر من مبارک کند.» حاج ابراهیم سلماسی پرسیده بود: حاج رسول! در چه حالتی مرگ مبارک خواهد بود؟ رسول ترک جواب داده بود: «مرگ موقعی برای من مبارک خواهد شد که قبل از اینکه حضرت عزرائیل تشریف بیاورد، مولایم امام حسین علیه السلام بر سر بالینم حاضر باشد.» در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم رسول ترک در طول عمرش این آرزو را به خیلی ها گفته بود. او یک بار به حاج حمید واحدی گفته بود: «من به جناب عزرائیل جان نخواهم داد مگر اینکه اربابم بالای سرم باشد، تا ابتدا از اربابم امان نامه ای بگیرم و بعد با آن امان نامه از این دنیا بروم و البته یک توقع و امید اضافی نیز دارم و آن توقع این است که در زیر آن امان نامه یک امضای کوچولویی نیز وجود داشته باشد.» حاج حمید واحدی پرسیده بود: آن امضای کوچولو چیست؟ رسول ترک جواب داده بود: «منظورم از آن امضای کوچولو، امضای حضرت السلام می باشد.» آقای حاج حسن دادخواه خیابانی برادر زاده رسول ترک، به نقل از پدرش جناب آقای حاج رضا دادخواه خیابانی که هم اکنون در شهر تبریز ساکن می باشند، تعریف می کرد و می گفت: حاج رسول چند روز قبل از وفاتش مرا (رضا دادخواه تبریزی) به نزدش فرا خواند و به من گفت: آقا رضا! این دفعه مریضی و بیماری من با دفعه های قبل تفاوت دارد. من با این بیماری از دنیا خواهم رفت و شما به هیچ وجه نگران مراسم و خرج های تشییع و تدفین نباشید. چون من به یک آقایی به اندازه کافی پول داده ام تا او بعد از وفاتم همه خرجها و مسئولیت های تشییع و تدفین را بر عهده داشته باشد وشما لازم نیست این خرج ها را جبران کنید. یکی از خاطراتی که حاج حسین نوتاش از آخرین روزهای حیات رسول ترک دارد، مربوط به ملاقات و عیادتی است که او به همراه چند نفر از دوستانش به خانه رسول رفته بوده اند. حاج حسین نوتاش می گفت: در یکی از همان روزهایی که حاج رسول در بستر بیماری افتاده بود، من به همراه مرحوم حاج میرزا علی اکبر شیوه و چند نفر دیگر از دوستان به عیادت حاج رسول رفتیم. آن روز حاج رسول با صراحت به ما گفت: «من دیگر رفتنی هستم، باید خودم را آماده کنم.» همه حاضران به خصوص آقا میرزا علی اکبر شیوه از این سخن ناراحت شدند و گفتند: حاجی رسول! چرا این قدر حرف های یأس آور می زنی، ان شاءاللَّه که عمرت بسیار طولانی خواهد بود... . امّا یک دفعه چشم های حاج رسول پر از اشک شد و با سوزی خاص این شعر را برای ما خواند: آلموشام ویرانه بیر منزل سراغین شامی ده حاج حسین نوتاش خودش این مصرع را به این شکل معنا کرد که حاج رسول با این شعر می خواست به ما حالی کند که من دیگر می دانم به آخرهای عمرم رسیده ام. حاج حسین نوتاش می گفت: وقتی حاج رسول با آن حال و هوای سوزناک و عاشقانه اش این شعر را خواند، همه به شدّت به گریه افتادند و دیگر هیچ کس نتوانست حرفی بزند و ما فقط در کنار بستر حاج رسول گریه می کردیم. 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ 1 🔴بالاخره زمستان آغاز شد و نخستین روزهای آن یکی پس از دیگری سپری گشت و شب نهم دی ماه 1339 هجری شمسی، مطابق با شب پانزدهم رجب 1380 هجری قمری از راه رسید. آن شب، شب سالروز شهادت سر حلقه عاشقان حسینی بود. شب عروج جانسوز حضرت زینب کبری علیها السلام بود. آن شب، یکی از شب های جمعه بود.آن شب نیز همچون همه شب های خدا از نیمه گذشت و شهر تهران کم کم در سکوتی کامل فرو رفت. آن شب خانه رسول ترک نیز در خلوت و خاموشی بود. همه دوستان و رفقای رسول ترک هنوز امیدوار بودند که حاج رسول همچنان در میان آنها باقی خواهد ماند و همچون گذشته چشمه های اشک را از چشم های آنان سرازیر خواهد کرد، امّا افسوس که آن شب آخرین شب بود. اگر دوستان و رفقای رسول می دانستند که در آن شب چه گوهری را از دست خواهند داد، بی شک خانه رسول در آن لحظات به آن اندازه در خلوت و سکوت باقی نمی ماند. و شاید هم حکمتی در کار بود که در آن لحظه های پرواز، اطرافِ رسول شلوغ نباشد. امّا در آن شب رسول ترک تنهای تنها هم نبود. یکی از معدود کسانی که در آن شب در کنار و در بالای سر رسول حضور داشت حاج اکبر آقای ناظم بود. حاج اکبر آقای ناظم آن عاشق و شیفته ولایت انگار به او حالی شده بود که آن شب یکی از آخرین شب هاست و این آخرین شب ها و آخرین لحظه های همه عاشقان و اولیای خدا چه دیدنی و تماشایی است. حاج اکبر آقای ناظم آن شب آمده بود تا همچون دوستی با وفا همه آن شب را در کنار رسول، بیدار و حاضر باشد. رسول ترک نیز از اینکه می دید در این آخرین لحظات یک عاشق و دلسوخته ای به بالای سرش آمده است خشنود و راضی به نظر می رسید. ای کاش همه درد دل ها و گفت و گوهایی که آن شب بین آن دو عاشق رد و بدل شده بود برای ما بازگو می شد، امّا افسوس که فقط گوشه ای از صحبت های آن شب به ما رسیده است. آن شب هر از چند گاهی رسول ترک رو به حاج اکبر آقای ناظم می کرده و با همان لهجه غلیظ و زیبای ترکی می گفته است: «قبرستان منتظرِ من است و من منتظرِ آقامم.» و باز بعد از لحظاتی دوباره همان جمله را همراه با قطره هایی از اشک تکرار می کرده است: «قبرستان منتظر من است و من منتظرِ آقامم.» حاج اکبر آقای ناظم با توجه به شناختی که از رسول ترک داشت شاید دیگر با شنیدنِ این جمله های رسول یقین پیدا کرده بود که رسول رفتنی شده است. او دیگر برای لحظاتی کوتاه نیز نمی توانست چشم های پر از اشکش را از رسول باز دارد. یا حسین علیه السلام! جان های ما به فدای تو و عاشقان تو. یا حسین علیه السلام! چه حکمتی در عشق تو نهفته است که عاشقانت نیز بی اندازه دوست داشتنی و شگفت انگیزند؟! یا حسین علیه السلام! چه سرّی در عشق توست که لحظه لحظه حالت های عاشقان تو را دیدنی و شنیدنی کرده است؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که او را که آن چنان غافل و جاهل بود، به یک باره این چنین عاشق و عاقل کردی؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که جذبه عشقت را در همه سکنات و حرکاتش می شد مشاهده کرد؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که واقعه مرگ و جان دادن که از تلخ ترین تجربه ها و حالت های هر انسانی است، آن قدر برای او شیرین و گوارا شده بود؟! یا حسین علیه السلام! تو با رسول چه کردی که ما را نیز این چنین شیفته و کنجکاو کرد تا بدانیم او چگونه جان داده است؟! یا حسین علیه السلام! به ما هم نظری بفرما. یا حسین علیه السلام! ما هم لحظه جان دادن را در پیش داریم. آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند. بالاخره لحظه جان دادن و وفات رسول ترک فرا می رسد. دیگر وقتِ آن رسیده بود تا رسول ترک نیز همانند همه انسان ها، چه مسلمان و چه کافر، چه عاشق و چه غافل، چشم از این دنیای فانی و زودگذر بر بندد. در آن آخرین لحظات حاج اکبر آقای ناظم، شاهد و ناظر بوده است که یک دفعه یک وجد و خوشحالی برای رسولِ تُرک حاصل می شود و او با یک شور و حالی زاید الوصف، صدایش را بلند می کند و به زبان ترکی می گوید: «آقام گَلْدی، آقام گلدی. (آقایم آمد، آقایم آمد،) آقام گلدی، آقام گلدی...» و سپس بلافاصله و با آغوشی باز، جان را به جان آفرین تسلیم می کند... . 👈ادامه دارد .... 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ 2 ◀️ یکی از دوستان و رفقای رسول ترک، مرحوم حاج سید محمد زعفرانچی بوده است. خانه مرحوم زعفرانچی یکی از محل های ثابت برای تشکیل بعضی از هیئت های آذربایجانی ها بود و رسول ترک در بسیاری از جلسه های آن جا شرکت می کرد. مرحوم زعفرانچی نیز همچون بسیاری از ترک ها و آذربایجانی های عاشقِ ولایت، دارای گریه های شدیدی بود. مرحوم زعفرانچی و رسول ترک با دو سه نفری دیگر علاوه بر گریه های داخل جلسات، بعد از اینکه جلسه های روضه تمام می شده و مردم متفرّق می شده اند، تازه در بسیاری از موقع ها گریه های آنها شروع می شده است. حاج سید محمد زعفرانچی و رسول ترک یک روز بعد از یکی از این جلسه ها با یکدیگر عهد و پیمان می بندند که هر کدام از آنها که زودتر از دنیا رفت به خواب و رؤیای دیگری بیاید و به دیگری بگوید که این گریه ها و اشک ها تا چه اندازه مفید و مقبول واقع شده است؟و آیا حضرات معصومین علیهم السلام این گریه ها را از آنها قبول کرده اند یا نه؟ مرحوم حاج سید محمد زعفرانچی و رسول ترک این عهد و پیمان را با هم می بندند و سال ها از این قصّه و قضیه می گذرد تا اینکه حاج سید محمد زعفرانچی در یک شبی که در نجف اشرف مشرّف بوده است، رؤیای شگفتی را مشاهده می کند. حاج سید محمّد زعفرانچی برای فرزندش آقا سید علی زعفرانچی و عدّه ای دیگر تعریف کرده بود: آن شب در نجف اشرف در عالم خواب و رؤیا دیدم که به تنهایی در داخل خیمه ای نشسته ام. سپس نگاهم از لای پرده های خیمه به بیرون افتاد و دیدم که یک ماشینی روباز، با سرعت به سوی خیمه در حرکت است. زمانی که آن ماشین به نزدیکی های خیمه رسید، دیدم که مردی با لباس و تن پوشی عربی راننده آن ماشین می باشد و حاج رسول نیز در کنارِ راننده شادمان و مسرور لَم داده و نشسته است. وقتی آن ماشین به جلوی خیمه رسید، یک نیم چرخی زد و حاج رسول با عجله از آن ماشین به بیرون پرید و به جلوی خیمه من آمد و به من گفت: «آنان زهرای آند اولسون حاج سید محمد اوزلری گلدیلر بیلمی آپار دیلار» (یعنی: ای حاج سید محمّد! سوگند و قسم به جدّه ات حضرت زهرا علیها السلام خودشان آمدند مرا بردند!) و بعد حاج رسول دوباره با عجله رفت و سوار بر آن ماشین شد و آن ماشین در میان گرد و غبار از جلوی چشم های من دور شد و من در همین لحظه در حالی که عرق کرده بودم و خوف و ترسی بر جانم افتاده بود از خواب بیدار شدم. هنوز صبح نشده بود و من در فکر فرو رفته بودم که خدایا این چه خوابی بود که من دیدم. به هر حال دوباره کم کم خواب مرا فرا گرفت و من فردای آن شب در حالی که چندان توجهی نیز به آن خوابم نداشتم به دفتر و بیت مرحوم آیت اللَّه العظمی خویی رفتم که ناگاه در آن جا شنیدم از تهران خبر رسیده است که حاج رسول از دنیا رفته است! 👈ادامه دارد .... 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ 3 قسمت اول خیابانی تبریزی در تاریخ نهم دی ماه 1339 هجری شمسی مطابق با پانزدهم رجب 1380 قمری در سن 55 سالگی به سرای باقی شتافت و خبر وفاتش همان روز سینه به سینه کوچه به کوچه و محلّه به محلّه در شهر پیچید و همه کسانی را که با او آشنایی و رفاقت و برخوردی داشتند، غمگین و متأثر کرد. ابتدا جنازه او را به مسجد شیخ عبدالحسین، معروف به مسجد آذربایجانی ها بردند و کم کم انبوهی از جمعیت به سوی آن مسجد سرازیر شدند. همه محزون و اندوهگین بودند و هر کدام به شکلی ابراز تأسف و اندوه می نمودند. حتی پیرمردها و بزرگ ترهای هیئت ها نیز نمی توانستند بی صبری و بی تابی های خودشان را ظاهر نسازند. به طور مثال مرحوم حاج حسین برنجی از نوحه خوان های شهیر و با صفای آذری تا وارد مسجد شده بود، در حالی که به شدّت اشک می ریخت، به سوی تابوت رسولِ ترک رفت و این شعر را با آه و فغان خواند: سَنی نه دیلّر ایله آغلیوم ایدوم افغان بو قدر وار دیه بولّم اوزوم سنه قربان یعنی: به تو چه می گویند؟ تا من هم همانند آنچه(به تو می گویند گریان شوم و ناله و افغان نمایم، امّا حالا به این اندازه می توانم بگویم که خودم به فدای تو عده زیادی از آذربایجانی ها و بازاری های بازار تهران جنازه رسول ترک را بلند کردند و از مسجد بیرون آوردند تا به رسم آن زمان تا مقبره آقا در نزدیکی های چهار راه مولوی تشییع کنند. صدای لا اله الا اللَّه و یا حسین علیه السلام و یا زهراعلیها السلام با صدای گریه و ناله های بسیاری از تشییع کنندگان در هم آمیخته بود. همچنان که جنازه رسول در طول مسیر به پیش می رفت لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده می شد. تشییع جنازه رسول ترک به اندازه ای با شکوه شده بوده است که همه کسانی که آن را دیده اند، همچون: حاج میر حسن قدس، حاج سید احمد تقویان، حاج محمد احمدی، حاج محمد سنقری و بسیاری دیگر از قدیمی های بازار تهران، تعبیرشان این بود که انگار یک مجتهد بزرگ از دنیا رفته است. ادامه دارد .... 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2
⚫️ 3 قسمت دوم آقای حاج احمد فرشی می گفت: «من در زمان تشییع جنازه حاج رسول ده دوازده سال سن داشتم و در جلوی پرچمی که جلوتر از جنازه در حرکت بود حرکت می کردم. من هنوز به خوبی در ذهن و خاطرم مانده است که آن روز تش̛̘٠حاج رسول به اندازه ای شلوغ شده بود که بعضی از این خانم های چادری و متدین تندتند از من که در آن زمان در حدود دوازده سال داشتم می پرسیدند: آقا پسر! کدام آقا و مجتهدی از دنیا رفته است؟! من هم جواب می دادم: حاج رسول از دنیا رفته است.» آن روز در همان اولین دقیقه های تشییع جنازه رسول، در ابتدا سر و کلّه یکی از مشتی ها و گردن کلفت های تهران، معروف به مصطفی دیوانه پیدا شده بود. مصطفی دیوانه با عدّه ای از دوستان و هم مرام های خود به سوی تابوت رسول هجوم برده بودند و تابوت را از دست آذربایجانی ها و بازاری های تهران بیرون آورده و بر بالای دست های خویش گرفتند و همچنین زمانی که تابوت حاملِ جنازه پاک و نظر شده رسول ترک به نزدیکی های چهار راه مولوی رسیده بود، مرحوم طیب نیز با جمعی از میدانی ها و با دارو دسته اش به جمعیت پیوسته بودند و خود را به زیر تابوت رسول رسانیده بودند. از دور به نظر می رسیده که برای حمل و گرفتن جنازه رسول دعوایی بر پا شده است، امّا این دعواها به هیچ وجه زننده و غیر طبیعی نبوده و بلکه بسیار هم گریه آور و منقلب کننده بوده است. آن روز در هنگام تشییع جنازه رسول ترک، مرحوم حاج حسین فرشی به یاد یکی از حرف های رسول افتاده بود و حالا در گوشه ای ایستاده بود و زار زار گریه می کرد. چند روز پیش از این یعنی در روزهای مریضی و بیماری رسول، بسیاری از دوستان و آشناهای رسول آن چنان که شایسته بوده است به ملاقات و عیادتش نرفته بودند. به همین دلیل رسول ترک در چند روز پیش از این در بستر بیماری به حاج حسین فرشی گفته بود: من می ترسم شماها این جنازه مرا بسیار غریبانه و بی سر و صدا تشییع و تدفین کنید که در این صورت من فقط ترسم از این است که خدای ناکرده بعضی از این هم مرام ها و رفقای دوره قدیم و دوره قبل از توبه در پیش خودشان به ارباب و مولای من طعنه بزنند که رسول به سوی امام حسین علیه السلام رفت و حالا ببین جنازه اش را چه غریبانه و خاموش به خاک می سپارند. حاج حسین فرشی در آن لحظات به یاد این حرف های رسول افتاده بود و حالا با دیدن و مشاهده این تشییع جنازه بسیار باشکوه و به دور از انتظار، به شدّت به گریه افتاده بود و با خود زمزمه می کرد و می گفت: ای حاج رسول! نگاه کن ببین ارباب و مولایت امام حسین علیه السلام عجب تشییعی برای تو به راه انداخته است! به هر حال جنازه مرحوم حاج رسول دادخواه خیابانی تبریزی در میان انبوهی از جمعیت که متشکّل از اعضای هیئت های آذربایجانی ها و دیگر هیئت های تهرانی و اعضای اصناف مختلف بازار تهران و دار و دسته های مرحوم طیب و مرحوم مصطفی دیوانه و دیگر اقشارِ مردم بود، با آن شکوه و عظمت در تهران تشییع شد و سپس عده زیادی از دوستان و رفقای رسول جنازه او را به شهر مقدّس قم منتقل کردند و پس از طواف به دور حرم مطهّر حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در قبرستان مرحوم آیت اللَّه العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری معروف به قبرستان نو در همان قبری که رسول ترک را در چندین روز پیش از این به خود جلب و خیره کرده بود به خاک سپردند. 🖋کانال انس با صحیفه سجادیه 🆔 @sahife2