🔴 مى‏دانى آن بانگ غول چیست؟ این است که مى‏گویى مال مى‏خواهم آبرو و اعتبار مى‏خواهم‏. این صداها را که از درون تو بر مى‏خیزد جلوگیرى و قطع کن تا رازها بتو کشف شود. بیاد حق باش و با یاد او بانگ غولان را بسوزان تا چشم این کرکس نفس را که نرگس غماز است بدوزى‏. صبح صادق را از کاذب تمیز بده و رنگ مى را از رنگ جام بشناس‏. تا شاید از این چشم که فقط هفت رنگ ظاهرى را مى‏بیند با استقامت و صبر دیده‏اى بوجود آید. که بجز هفت رنگ ظاهرى رنگها دیده و بجاى این سنگها گوهر ببینى‏. گوهر چیست؟ بلکه خود دریایى شوى یا خورشید آسمان پیمایى گردى‏. 🔴 آنچه گفتیم از غول بیرونی بود اما بشنو از غول باطن: مولانا مولانا می‌گوید: اگر کسی بپرسد صدای غول درون چگونه است و یا چگونه فریب می‌دهد؟ می‌گویم آن صدا این‌گونه است که: مال می‌خواهم، جاه و مقام و حشمت جلال ظاهری می‌خواهم ـ از آن‌جا که تمامی مثنوی، عرفان عملی محسوب می‌گردد، لذا مولانا با طرح هر موضوعی راه حل‌های سلوکی آن را نیز بیان می‌کند ـ در این‌جا هم می‌گوید: این صداها و خواسته‌های نفسانی را به درون خود راه نده. تا اسرار و حقایق بر تو آشکار گردد. چگونه این آوازها را به درون راه نباید داد؟ می‌گوید: با ذکر حق؛ ذکر حق کن تا صدای گمراه کننده غول‌های بیابان نفس را بسوزانی و چشم دل خود را از دنیا و دنیا‌پرستان فروبند و باطن را از توجه با این خوش‌های ناپایدار بازدار. در این‌جا مولانا شناخت حقیقت را به صبح صادق تشبیه می‌‌کند و دانستنی‌های این جهانی را به صبح کاذب و می‌گوید: این دانش‌ها مانند رنگ جام است و دانش حقیقی مانند رنگ می. اگر ما این دو‌گونه آگاهی را از هم تشخیص بدهیم، در میان چشم‌ها چشمی پیدا می‌شود که می‌تواند رنگ‌های ماورای این جهان را ببیند. یعنی میان باطن مردان حق و عالم غیب رابطه‌ای برقرار می‌شود و آن‌چه می‌بینند سنگ و ماده نیست بلکه گوهر حقیقت و اسرارغیب است. از این پس مرد راه حق، خود یکی از این گوهرهای دریای حقیقت است و چون وصل به دریا شد, خود نیز دریاست. دیگر نور نمی‌گیرد؛ بلکه خود آفتابی است که بر چرخ می‌گردد. قسمت 3 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2