3 🔴 كرامت سيد الشهداء حضرت سيّد الشّهداء، پيشواى آزادگان، سرور عاشقان، شمع شبستان قلب عارفان، به شب عاشورا به مسأله كرامت كه نتيجه اتّصال علمى و عملى به مقام باعظمت نبوّت است- نبوّتى كه راهگشاى دل به سوى خدا و ايمان به قيامت و محرّك انسان به سوى اخلاق حسنه و اعمال صالحه است- افتخار كرد: اثْنى عَلَى اللّهِ أحْسَنَ الثَّناءِ وَأحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّرّاءِ، اللّهُمّ إنّى أحْمَدُك عَلى‏ أنْ أكْرَمْتَنا بِالنُّبُوَّةِ .... «1» خدا را ثنا مى‏گويم به بهترين ثنا، و او را در خوشى و سختى حمد مى‏كنم، الهى تو را سپاس مى‏گويم كه ما را به نبوّت گرامى داشتى .... او و اصحابش با اتّصال علمى و عملى به نبوّت، به مقامى از كرامت انسانى رسيدند كه براى خود مثل و مانند و شبيه و نظيرى نگذاشتند. فيلسوف و فقيه كم نظير مرحوم حاج ميرزا خليل كمره‏اى كه بيش از هفتاد جلد كتاب پرارزش در معارف اسلامى به رشته تحرير كشيد، درباره حضرت سيّدالشّهداء و ياران باكرامتش در جلد اول «عنصر شجاعت» مى‏نويسد: «به جاى يك تن سرباز گمنام، هفتاد و دو تن شهيد با نام، و به جاى قهرمانان افسانه‏اى، يكصد تن از مردان حقيقت در ديار ما وجود دارد. فداكارانى كه به جهان فهماندند عده اندكى با فداكارى، هر كار بزرگ را مى‏توانند به عهده بگيرند، ولى عده افزون با داشتن هرگونه وسايل، و تمكّن از هر پايه علم و ثروت، بى روح فداكارى نمى‏توانند كار رشيد و شايسته‏اى بكنند. به فداكارى خود پيام دادند كه شما آيندگان كه با يك جهان وسايل هم آغوش ولى از ما عقب هستيد براى اين است كه از فداكارى كسرى داريد؛ و فداكارى و آخرين پايه تضحيه را به آموزش‏ جويان آموختند. در اقدام به خدمت، در غياب و حضور، نهفته و آشكار، هر گونه خدمت را به موقع خود انجام دادند، از دوندگى و داد بردن و مدد خواستن از خويش و بيگانه، و دعوت از كسان خود و از ياران، و از تبليغ و سفارش به دمسازان قدمى فروگذار نكردند. در مقاومت با خطر، گرفتار تهديد جان و ويرانى خانمان، و راه بى آب و آبادانى، و جادّه‏هاى ميان كوه و كمر و بيراهه رفتن، و جانفشانى بر فراز منبر و قصر شدند و مقاومت كردند. برابرى با كوه كوه آهن، اندكى از مقاومت آنها نكاست. سربازانى كه با نيكنامى در پاى نيكنامى در لجّه گرداب خطر اقدام كردند. از وفادارى به نام سابقه پيغمبر خود، و سابقه پيمان خويش، كلمه وفا را به قيمت جان قيمت نهادند. از روح نظامى‏گرى و نيروى جنگى، بهترين نمونه نظاميان صدر اول اسلامند، برجسته‏ترين سلحشور با آيين‏اند، كه روح سلحشورى را با نيروى دين چنان به هم آميخته دارند كه گويى همه آيين است و سلحشورى نيست، يا همه سلحشورى است و آيين در سايه آن پيدا نيست. از ادب، نگذاشتند در ناملايمات و در مرگ عزيز و فرزند، امام آنها منّتى احساس كند يا ملالتى در خاطر راه دهد، بلكه گفتند: ما را به مشرق ببر يا به مغرب با كمال سربلندى براى ما و تو دردسرى نيست و هيچ سرافكندگى در كار نمى‏باشد. از دلدارى، در دل سردار خود و هر شنونده‏اى نشاطى به وديعه مى‏گذاشتند كه مرگ در ذايقه او شيرين و گوارا مى‏نمود. سخنورانى كه سخن بافى را به ديگران واگذاردند، گفتارشان به كردار آميخته، چنانكه تو گويى كردار آنان گفتارى است مجسم، و گفتار آنان رفتارى يا روانى است اندك اندك رخ مى‏نمايد. گفتار گوهربارشان گاهى تسليتِ درمانده بود، و گاهى دلدارى به افسرده مى‏داد، روح تازه مى‏دميد. در راه حقيقت، شجاعت و فداكارى مى‏آموخت، در رساندن پيغام فضيلت از عهده مجسم كردن فضايل كاملًا برمى‏آمد. مى‏نمود كه در تبليغ پيام‏هاى پروردگار بيم و هراس از احدى ندارند، در پند و اندرز براى دشمن نيز بسان دوست، غمخوارى مى‏كردند. از آسمان فضيلت، زبان آنان براى ترجمان وحى گويى انتخاب شده؛ زبان، زبان انبيا؛ پيام، پيام انبيا؛ اگر پيغمبر خود را به آنان رسانيده بود دهن آنان را مى‏بوسيد. از گريبان آنان ناطقه انسان نيروى خود را آشكارا مى‏كرد، و محسوس مى‏كرد كه نفس ناطقه سپهبد و مُهَيْمِن نيروهاى ديگر انسان است، و گاهى اين سپهبد توانا براى ابراز منويّات، گذشته از زبان و منطق، تمام اعضا و جوارح را استخدام مى‏كرد و پيام فضيلت را در سر چهارسوى و بازار دنيا مى‏رساند، به آوازى رسا اين صدا را بلند مى‏كرد كه به هيچ جنجالى نتوان آن را نهفته كرد. و سخنورى آن است كه در ديگران به حسّ اعتماد و حسن اعتقاد بيفزايد و امور جوهرى در ذوات و نفوس بيافريند، با آن كه آواز، خود، صدا، يعنى تموّج هوايى بيش نيست.