❇️زهرى گوید: در طلب زيارت حضرت صاحب علیه‌السلام خيلى مشقّت و سختى كشيدم، تا جايى كه در اين راه مال بسيار زيادى خرج كردم، تا اين‌كه به عمرىّ [نايب خاص امام زمان علیه‌السلام] رسيدم و به او خدمت كرده و ملازمش شدم. بعد از مدّتى از ايشان درباره امام زمان علیه‌السلام سؤال كردم، او به من گفت: نمى‌توان به محضر حضرت رسيد. بار دوم تواضع و التماس كردم كه عمرى گفت: فردا صبح بيا. فردا صبح رفتم، به استقبال آمد و همراه او جوانى بود كه چهره بسيار زيبا و رايحه و بوى خوشى داشت كه از همه خوشبوتر بود، و هيئت و ظاهر تجار را داشت و مثل تجار چيزى در آستينش بود. وقتى كه او را ديدم به سمت عمرىّ رفتم، امّا او با اشاره به من فهماند كه به سمت جوان بروم، به طرف جوان برگشتم و هرچه خواستم پرسيديم، او هم جوابم را داد. بعد حركت كرد تا اين‌كه داخل خانه‌اى شود، و آن خانه از جمله خانه‌هايى بود كه به آن‌ها اعتنا نمى‌شد. عمرى به من گفت: بعد از اين ايشان را نخواهى ديد. هرچه كه مى‌خواهى از ايشان بپرس. رفتم كه از ايشان امورى را بپرسم امّا حضرت اعتنا نكرد و داخل خانه‌ شد، فقط اين را فرمودند: ملعون است ملعون است هركس ‌ را تأخير بيندازد تا ستارگان آسمان مثل شبكه به‌هم بگذرند، ملعون است ملعون است كسى كه را تأخير بيندازد تا اين‌كه ستارگان آسمان ناپديد شوند. حضرت پس از گفتن اين كلمات وارد خانه شدند. ✍️غيبة الطوسي، ص 271 ح 236 ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2