برنامه ی 4 7 علیه السلام 1 ✳️ ... هشام هرچه کرد خود را به «حجرالاسود» برساند و طبق آداب ، آن را لمس کند، به علت کثرت و ازدحام مردم میسر نشد . ناچار برگشت و در جای بلندی برایش کرسی گذاشتند . او از بالای آن کرسی به تماشای جمعیت پرداخت . شامیانی که همراش آمده بودند، دورش را گرفتند . آنها نیز به تماشای منظره پر ازدحام جمعیت پرداختند . در این میان، مردی ظاهر شد در سیمای پرهیزکاران، او نیز مانند همه یک جامه ساده بیشتر به تن نداشت . آثار عبادت و بندگی خدا بر چهره اش نمودار بود . اول رفت و به دور کعبه طواف کرد . بعد با قیافه ای آرام و قدم هایی مطمئن به طرف حجرالاسود آمد . جمعیت با همه ازدحامی که بود، همین که او را دیدند، فورا کوچه دادند و او خود را به حجرالاسود نزدیک ساخت . شامیان که این منظره را دیدند، و قبلا دیده بودند که مقام ولایت عهد با آن اهمیت و طمطراق موفق نشده بود که خود را به حجرالاسود نزدیک کند، چشم هایشان خیره شد و غرق در تعجب گشتند . یکی از آنها از خود هشام پرسید: «این شخص کیست؟!» هشام با آنکه کاملا می شناخت که این شخص، علی بن الحسین زین العابدین است، خود را به ناشناسی زد و گفت: «نمی شناسم .» در همین وقت، همام بن غالب، معروف به « » ، شاعر زبردست و توانای عرب، با آنکه به واسطه کار و شغل و هنر مخصوصش پیش از هرکس دیگر می بایست حرمت و حشمت هشام را حفظ کند، چنان وجدانش تحریک شد و احساساتش به جوش آمد که فورا گفت: «لکن من او را می شناسم .» و به معرفی ساده قناعت نکرد، بر روی بلندی ایستاده، قصیده ای غرا - که از شاهکارهای ادبیات عرب است و فقط در مواقع حساس پر از هیجان که روح شاعر مثل دریا موج بزند، می تواند چنان سخنی ابداع شود - بالبداهه سرود . (مجموعه آثار، ج 3، ص 275) 👤 شهید مرتضی ره 👈 ادامه دارد .... علیه السلام ◀️کانال انس با 🆔 @sahife2