#مناجات_نامه_خواجه_عبدالله_انصارى 11
الهى! آنچه بر سر ما آمد، بر سر كس نيايد، ديدهاى كه به نظاره تو آيد هرگز باز پس نيايد.
اصل وصال دل است، و باقى زحمت آب و گل است.
دل رفته و دوست يافته، پادشاهى است، بيدل و دوست زيستن گمراهى است.
الهى! نظر خود بر ما مدام كن، و ما را برداشته خود نام كن، و به وقت رفتن بر جان ما سلام كن.
الهى! اگر از نعمتت گويم، حرز گردن است، و اگر نگويم، طوق آن در گردن است.
الهى! مىدانى كه ناتوانم، پس از بلاها برهانم.
الهى! نيستى همه را مصيبت است، و مرا غنيمت است.
الهى! قصه بدين درازى، من دريافتم به بازى بازى.
الهى! تا دى بشناختم، از غم فردا بگداختم.
الهى بر آن روز مىخندم كه يافته مىجستم، دست و دل از دانش بشستم، به نابينايى مىنگريستم، به مردگى مىزيستم.
الهى! ناديده و ناجسته حاصل، اى جان و دل را زندگانى و منزل، از پيش خطر و از پس نيست راهى، بپذير كه جز دوستى توام نيست پناهى.
الهى! مىلرزم، از بيم آنكه به جوى نيرزم.
الهى! اكنون چون بر من است تاوان، آفتاب صدق و صفت بر من تابان، كه به شر از شرك رستن نتوان، و به نجاست نجاست شستن نتوان.
الهى! نه ظالمى، كه گويم زنهار، و نه مرا بر تو حقى، كه گويم بيار، همچنين مىدار، اى كريم و اى ستّار!
الهى! تو غيب بودى و من عيب بودم، تو از غيب جدا شدى و من از عيب جدا شدم.
الهى! مىپنداشتم كه ترا شناختم، اكنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم.
الهى! در ملكوت تو كمتر از مويم، اين بيهوده تا كى گويم؟
الهى! نه نيستم نه هستم، نه بريدم نه پيوستم، نه به خود ميان بستم، لطيفهاى بود، از آن مستم، اكنون زير سنگ است دستم.
از صولت عيان بود آنچه حلّاج را بر سر زبان بود.
الهى! همه شاديها بىياد تو غرور است، و همه غمها با ياد تو سرور است.
الهى! بنياد توحيد ما خراب مكن، و باغ اميدها ما بىآب مكن.
الهى! چون به تو نگريم، شاهيم- تاج بر سر، و چون به خود نگريم، خاكيم- و از خاك بدتر.
الهى! بر تارك ما خاك خجالت نثار مكن، و ما را از بلاى خود گرفتار مكن.
الهى! صبر از من رميد، و طاقت شد سست، تخم آرام كشتم، بىقرارى رست.
الهى! بدين شادم، كه نه به خود به تو افتادم.
الهى! از كشته تو خون نيايد، و از سوخته تو دود، كشته تو به كشتن شاد، و سوخته تو به سوختن خشنود.
👈 ادامه دارد ....
#مناجات #مناجات_عارفان #خواجه_عبدالله_انصاری
🆔
@sahife2