11 الهى! آنچه بر سر ما آمد، بر سر كس نيايد، ديده‏اى كه به نظاره تو آيد هرگز باز پس نيايد. اصل وصال دل است، و باقى زحمت آب و گل است. دل رفته و دوست يافته، پادشاهى است، بيدل و دوست زيستن گمراهى است. الهى! نظر خود بر ما مدام كن، و ما را برداشته خود نام كن، و به وقت رفتن بر جان ما سلام كن. الهى! اگر از نعمتت گويم، حرز گردن است، و اگر نگويم، طوق آن در گردن است. الهى! مى‏دانى كه ناتوانم، پس از بلاها برهانم. الهى! نيستى همه را مصيبت است، و مرا غنيمت است. الهى! قصه بدين درازى، من دريافتم به بازى بازى. الهى! تا دى بشناختم، از غم فردا بگداختم. الهى بر آن روز مى‏خندم كه يافته مى‏جستم، دست و دل از دانش بشستم، به نابينايى مى‏نگريستم، به مردگى مى‏زيستم. الهى! ناديده و ناجسته حاصل، اى جان و دل را زندگانى و منزل، از پيش خطر و از پس نيست‏ راهى، بپذير كه جز دوستى توام نيست پناهى. الهى! مى‏لرزم، از بيم آنكه به جوى نيرزم. الهى! اكنون چون بر من است تاوان، آفتاب صدق و صفت بر من تابان، كه به شر از شرك رستن نتوان، و به نجاست نجاست شستن نتوان. الهى! نه ظالمى، كه گويم زنهار، و نه مرا بر تو حقى، كه گويم بيار، همچنين مى‏دار، اى كريم و اى ستّار! الهى! تو غيب بودى و من عيب بودم، تو از غيب جدا شدى و من از عيب جدا شدم. الهى! مى‏پنداشتم كه ترا شناختم، اكنون آن پنداشت و شناخت را در آب انداختم. الهى! در ملكوت تو كمتر از مويم، اين بيهوده تا كى گويم؟ الهى! نه نيستم نه هستم، نه بريدم نه پيوستم، نه به خود ميان بستم، لطيفه‏اى بود، از آن مستم، اكنون زير سنگ است دستم. از صولت عيان بود آنچه حلّاج را بر سر زبان بود. الهى! همه شاديها بى‏ياد تو غرور است، و همه غمها با ياد تو سرور است. الهى! بنياد توحيد ما خراب مكن، و باغ اميدها ما بى‏آب مكن. الهى! چون به تو نگريم، شاهيم- تاج بر سر، و چون به خود نگريم، خاكيم- و از خاك بدتر. الهى! بر تارك ما خاك خجالت نثار مكن، و ما را از بلاى خود گرفتار مكن. الهى! صبر از من رميد، و طاقت شد سست، تخم آرام كشتم، بى‏قرارى رست. الهى! بدين شادم، كه نه به خود به تو افتادم. الهى! از كشته تو خون نيايد، و از سوخته تو دود، كشته تو به كشتن شاد، و سوخته تو به سوختن خشنود. 👈 ادامه دارد .... 🆔 @sahife2