🍁 برگي از جنگل ✍🏽 بيگانه‌اي در کنار کوچک‌خان ♦️ در سال ۱۹۲۱ که من کوچک‌خان را ديدم مردي بود حدوداً چهل و پنج ساله، ميانه‌قامت، قوي با صورتي گرد و گونه‌هايي برجسته، سرخ‌رو بود و هميشه خنده‌ي ملايمي بر چهره داشت با سيمايي جذاب. موهايش سياه و صاف و قيچي کرده بود که تا روي شانه‌اش مي‌رسيد. بسيار ساده لباس مي‌پوشيد و چيزي بر سر نمي‌گذاشت. شلوار سواري خاکي‌رنگي از پارچه محلي زمختي بر تن داشت که آن‌را در بالاي کمرش مي‌بست. «چموش [پاافزار و کفش سنتي محلي تالشي و گيلکي]» به پا مي‌کرد و پيراهن ضخيمي با بندي گره‌زده به شلوار بر تن مي‌کرد و روي آن عباي سياه‌رنگ ايراني نازکي داشت. وقتي بر اسب مي‌نشست به جاي عبا، کت نظامي به تن مي‌کرد و بر کمر هفت‌تير اتوماتيک مي‌بست. تقريباً هيچگاه تسبيح کهربايي‌اش را زمين نمي‌گذاشت و دائماً آن‌را در دست مي‌گرداند. نسبت به ايرانيان در آن زمان فرد باسوادي بود و لقب ميرزايي داشت. قدري روسي مي‌دانست. اين‌طور که مي‌گويند در ابتدا آخوند بوده و بسيار خداپرست. هنگام نيايش به هيچ‌کس اجازه نمي‌داد که خلوت او را بر هم بزند. اموال شخصي نداشت. در خانه‌ي کوچکي در سرفرماندهي زندگي مي‌کرد، يا نزد خان‌هايي که از دوستانش بودند به سر مي‌برد. روي حصير مي‌خوابيد، عباي خود را مي‌پيچيد و زير سر مي‌گذاشت و در مجموع بسيار ساده زندگي مي‌کرد. مردم عادي او را قديسي مي‌انگاشتند. وقتي که از محلي عبور مي‌کرد مردم از دوردست‌ها به سوي او مي‌دويدند و در برابرش تعظيم مي‌کردند. براي بچه‌هاي کوچک پول خرد مي‌ريخت، هرچند هيچ‌گاه پولي با خود بر نمي‌داشت. در مجموع مورد علاقه مردم، خان‌هاي گيلان و به ويژه جوان‌هاي مترقي بود. 📚 منبع: بيگانه‌اي در کنار کوچک‌خان، يان کولارژ، ترجمه رضا ميرچي، نشر فرزان روز، ص ۱۲۶ 🥀 يازدهم آذر ۱۴۰۰ 🥀 🥀 يکصدمين سالگشت شهادت ميرزاکوچک جنگلي 🥀 ┈•••✾•💞🌺💞•✾•••┈ 🍁 🔰 @sahranevesht