💠 کار تعطیل! 💠 💛 کار کردن در ذوب آهن کفاف خرج و برج نُه فرزند را نمی ‌داد. همین هم باعث شده بود که نور محمد اداره حمام عمومی روستا را به عنوان شغل دوم قبول کند. 💛 اما آن شب انگار از دنده‌ چپ بلند شده بود. حرفش یک کلام بود: «من دیگه نمی‌تونم حموم عمومی رو اداره کنم». اصرارهای "آقا اسماعیل" هم فایده نداشت. 💛 نور محمد حاضر شده بود شغل دوم را از دست بدهد، جریمه ی لغو قرارداد را هم گردن بگیرد ولی یک دقیقه هم به کارش ادامه ندهد. 💛 مدتی بعد که آقا اسماعیل با کلی اصرار دلیلش پرسید، به شرط اینکه تا زنده است به کسی چیزی نگوید، گفت: «از وقتی حمومی رو قبول کردم، نماز شبم قضا می ‌شد. به همین خاطر قید شغل دوم رو زدم». 📚 خاطره ی اسماعیل شیخ، آرشیو هیئت محبین اهل‌بیت (علیهم السلام) روستای طزره