برگی از خاطرات 📝
سردار شهید ابراهیم هادی🌷
از تهران راهی جبهه بودیم. من و ابراهیم با یک ماشین شخصی تا کرمانشاه رفتیم. نیمههای شب بود. هنوز به کرمانشاه نرسیده بودیم.
من میدیدم که ابراهیم، همین طور از خواب میپرد و به ساعت مچی خودش نگاه میکند!😐
با تعجب گفتم:😳 چی شده آقا ابراهیم؟
گفت: کرمانشاه ساعت چهار صبح اذان میگویند. میخواهم
#نماز_صبح ما اول وقت باشه.😍😊
چند دقیقه بعد دوباره از خواب پرید. بیدار ماند و اشاره کرد تا جلوی یک قهوهخانه توقف کنیم. نماز جماعت صبح را در اول وقت خواندیم. بعد با خیال راحت به راهمان ادامه دادیم ...👌✅
📚سلام_بر_ابراهیم
🌷 یادش با ذکر
#صلوات
🍃
@SALAMbarEbrahimm 🍃