💎یک دقیقه های طلایی.. 🌺نگاهش به کتابی بود که روزها کنار دستش گذاشته بود و فقط توانسته بود نصف صفحه اش را بخواند. ظاهر کتاب را که می دیدی، انگار که هفته ها ورق خورده است آنقدر که هر جا می رفت، آن را با خود می برد بلکه فرصتی گیربیاورد و بخواند اما فقط نصف صفحه. همان طور که پوشک بچه را عوض می کرد، نگاه حسرت بارش را به کتاب انداخت. از عمق وجودش آهی کشید و ادامه نصف صفحه داستانی را که خوانده بود برای خودش تخیل کرد. 🌿جوراب نوزادش را پوشاند. او را در آغوش گرفت و بوسید. بویید و روی دست چپش گرفت. از جا بلند شد و پوشک را راهی زباله دانی کرد. دستش را جدا جدا شست. نوزادش را کمی تکان تکان داد تا بخوابد اما شیر می خواست. بشقابی برداشت. با یک دست، سیبی شست و داخل بشقاب گذاشت. خرمایی درون دهان خود گذاشت و شیره اش را مکید. کمی از خوشه های انگوری که قبلا خیسانده بود را زیر آب گرفت و داخل بشقاب گذاشت. نوزاد به گریه افتاد. بشقاب را برداشت و به اتاق رفت. دست کودک دیگرش را گرفت و همان طور که با او مهربانانه حرف می زد و فاصله پذیرایی تا اتاق خواب را با نوازش روی سرش طی می کرد، روبروی بشقاب نشاند تا میوه بخورد. خودش هم کنارش نشست تا به تغذیه نوزادش برسد. دقایق می گذشت. با بچه دیگرش حرف می زد و لحظه ای به حرفهایش گوش می داد. باز هم فرصت نکرد لای کتاب را باز کند. ☘️خوشه انگور، لخت شده بود و هسته های سیب، داخل بشقاب باقی مانده بود. کودکش مشغول بازی بود و نوزاد، خوابش برده بود. آرام روی تختش گذاشت. ساعت را نگاه کرد. وقت خواب نبود اما او، گیج خواب بود. کنار نوزاد دراز کشید. کتاب را روی دست گرفت و باز کرد و مشغول خواندن شد. تازه چشمانش گرم شده بود که با صدای گریه نوزاد چرتش پاره شد. ساعت را نگاه کرد. ده دقیقه بیشتر نگذشته بود. کتاب را نگاه کرد. سه صفحه خوانده بود. کتاب را بست. نوزاد را در آغوش گرفت و تکان تکان داد تا آرام شود. بوسید و بوییدش. کودک دیگرش هنوز مشغول بازی بود. 🌺الإمامُ الباقرُ عليه السلام : بادِرْ بانتِهازِ البُغيَةِ عِندَ إمكانِ الفُرصَةِ ، و لا إمكانَ كَالأيّامِ الخالِيَةِ مَع صِحَّةِ الأبدانِ . 🌱امام باقر عليه السلام : 👈چون فرصت دست دهد به سوى هدف خود بشتاب، و هيچ فرصتى مانند روزهاى فراغتِ همراه با تندرستى نيست. 📚تحف العقول : 286. @salamfereshte