eitaa logo
سلام فرشته
175 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
خدایا، قلب هایمان را آماده سلام کردن به فرشته هایت بگردان رمان ، داستان و کلیپ و پادکست هاي #تولیدی هشتک خورده انتشار مطالب با ذکر منبع، بلامانع است. فهرست مطالب: https://eitaa.com/salamfereshte/2162 نویسنده: #سیاه_مشق
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸ای جانم به تو که هر بار کنارت می آیم، آنقدر پر انرژی و با صفا هستی که تا هفته‌ها وقتی به یادت می افتم، وجودم سرشار می‌شود. 🍀می دانی عزیز دلم.. خیلی دوست دارم مدام کنارت باشم. حرکاتت را ببینم. حرف‌هایت را بشنوم. فکرهایت را بلند بگویی تا یاد بگیرم و یاد بگیرم و یاد بگیرم. وجودت برایم چون عطری است که مرا خوشبو می کند. 🌺آن روز که فرزندت را عزیزم صدا زدی و به صورتش دقیق و با توجه نگاه کردی تا حرفش را تمام کند و با لبخند، تحسینش کردی، یاد گرفتم فرزندم را خوب صدا زنم. بگویم عزیزم. جانم. عشقم. و چه عجیب شد وقتی این را گفتم. نگاهم کرد. مبهوت. لبخند زد. و من تکرار کردم جانم. آنوقت زبانش به حرکت افتاد و چه دل نشین و مهربان، حرفش را زد. به صورتش با توجه نگاه کردم تا حرفش تمام شود. سر ذوق آمد از این همه توجه. با لبخند، تحسینش کردم و پاسخش را دادم. انگار کل عالم را به او داده باشم، پرانرژی شد و رفت. شاد و سرحال. 🌸و این همه را از تو یادگرفتم؛ رفیقِ مومنم. ممنونم ازت. روزی هایم از کنار تو بودن، افزون باد. 🌺رسول اللّه صلى الله عليه و آله :مَثَلُ المؤمنِ كمَثَلِ العَطّارِ ؛ إن جالَستَهُ نَفَعَكَ ، وإن ماشَيتَهُ نَفَعَكَ ، وإن شارَكتَهُ نَفَعَكَ . 🍀پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مؤمن مانند عطرفروش است كه اگر با او بنشينى، به تو سود مى رساند، اگر با او راه بروى، به تو سود مى رساند و اگر با او شريك شوى، به تو سود مى رساند. 📚كنز العمّال : ج 1 ص 147 ح 726 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔻ای بابا چقدر شعار می دی.. خدا می رسونه. خدا می رسونه. 🔸بریده بود. از شنیدن حرفهای رسول خسته شده بود. هر بار چیزی می گفت همین را می شنید. دلش روزی را می خواست که نشان دهد خدا نمی رساند. برگه را دستش گرفت و روی میز رسول گذاشت: - بفرما جانم.. بیست میلیون.. داری بده. نداری، خونه رو تحویل بده. رسول به برگه و حساب کتاب های شریکش نگاه کرد. نداشت اما لبخند زد و گفت: نگران نباشین. خدا می رسونه. 🔻از کوره در رفت و فریاد زد: ای بابا. چقدر شعار می دی. خدا می رسونه خدا می رسونه. داری بده. نداری خونه رو سر هفته دیگه باید تحویل بدی. رسول آرام و مطمئن گفت: نگران نباشین. چشم. من مخلص شما هستم. 🔹از اتاق بیرون رفت و منتظر بود شنبه هفته دیگر بشود. یک هفته انتظار کشید. هر روز، صبح زود، رسول سرکار می آمد. غیر از وقت نماز و تعقیبات، به کارها رسیدگی می کرد و دم غروب، به خانه می رفت. نه تلفنی تا پول از کسی قرض کند نه حتی نگرانی از کم بودن حساب بانکی اش. پنجشنبه، نشده بود که رسول با چکی به اتاقش وارد شد. چک را تقدیم کرد. از جا بلند شد. چک را گرفت و مبهوت عدد 25 میلیون روی چک شد. امضایش را نگاه کرد. تاریخ را. برای همان روز بود. نمی دانست چه بگوید. از حال و روز رسول خبر داشت. پرسید: پاس می شه دیگه؟ 🍀رسول گفت: بله ان شاالله. با اجازه تون. خواست برود که همکارش گفت: چطوری؟ رسول همان لبخند همیشگی روی صورتش نشست و گفت: خدا می رسونه. 🌸بیرون رفتن رسول را دید و روی صندلی وا رفت. واقعا انگار خدا می رسونه. به شماره تلفن پشت چک زنگ زد. صاحب چک بود. جریان چک را پرسید و شنید: قرضی بود که امروز توانستم ادا کنم. صدای رسول در گوشش پیچید: نگران نباشین. خدا می رسونه. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔲سرمایه گذاری 🔹کیسه های میوه را روی پیشخوان چید. حساب کرد. هفتار و چهار هزار تومان. کارت را داد. موجودی نداشت. خجالت کشید. چندتایی از هر میوه برداشت و سرجایشان چید. نگاه مجددی به قیمت ها کرد. چشمانش گرد شد. هویج به این گرونی! سه برابر! کیسه هویج را هم سرجایش برگرداند و حساب کرد. 49 هزار تومان شده بود. کارت را گرفت و از مغازه بیرون آمد. 🔸چند قدم جلوتر، جلوی دستگاه خودپرداز رسید و ده هزار تومانی که می‌توانست از حساب بردارد را برداشت. کارت را داخل جیب گذاشت و ده هزارتومانی را داخل مشتش. پلاستیک های سبک شده میوه را دست چپ گرفته و به سمت خانه حرکت کرد. از اینکه توانسته بود برای خانه خرید مختصری بکند خدا را شکر کرد. از جلوی مسجد رد شد. ده هزار تومان را داخل صندوق صدقات انداخت. خدا را شکر کرد و به خانه رفت. 🔹کیسه ها را دست خانمش داد. نشست و به دیوار تکیه داد. ذهنش مشغول بود اما قلبش آرام. ذهنش نهیب می زد که چرا خریدی. چرا باقی پول را صدقه دادی؟ چرا آینده نگر نیستی؟ اگر مریض بشوید چه؟ اگر زخمی بشوید چه؟ ▪️قلب و عقلش آرام بود. به نرمی پاسخ داد: شکر و انفاق مال رو زیاد می کنه بالام جان. تازه سرمایه گذاری کردم. پس تو چرا حالیت نیست؟ خدا روزی رسانه 🔲 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :إنَّ بابَ الرِّزقِ مَفتوحٌ بِبابِ العَرشِ ، يُنَزِّلُ اللّه ُ عَلَى العِبادِ أرزاقَهُم عَلى قَدرِ نَفَقاتِهِم ؛ فَمَن قَلَّلَ قَلَّلَ لَهُ ، ومَن كَثَّرَ كَثَّرَ لَهُ . ▫️ پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : همانا درِ روزى در آستانه عرش ، گشاده است . خداوند به قدر انفاق هاى بندگانش ، روزى را بر ايشان نازل مى گرداند . هر كه كم دهد ، به او اندك مى بخشد و هر كه فراوان دهد ، به او عطاى فراوان عطا مى كند . 📚كنز العمّال : 6 / 376 / 16128 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
✅دوستی واقعی 🔹صدای اعلان گوشی بلند شد. دی دینگ .. توجهی نکرد.. چند ثانیه بعد مجدد: دی دینگ. گوشی را از روی مبل برداشت. رمز را زد و صفحه را پایین کشید. پیش نمایش پیام را که خواند، وارد پیام رسان شد. پاسخ نوشت: سلام. ممنون. شما؟ و همین جواب سلام دادن باعث شد یک ساعت چت کند و دست آخر، گوشی را همان جای اولی، پرت کند. غر بزند که علّافمان کردی. 🔺مجدد صدای اعلان گوشی بلند شد. دی دینگ. نیم نگاهی کرد و بی پاسخ، به مطالعه اش پرداخت. گوشی زنگ خورد. جواب داد و فریاد حمید، دوستش در گوشش پیچید: چته تو؟ چه مرگیته؟ مگه من چی گفتم جلوی اون همه دختر کنفم کردی؟ دکمه قطع تماس را زد و گوشی را سایلنت کرد. نیت کرد شب اگر شد، حتما یک سر دیدنش برود و بگوید کار اشتباه، توجیه اشتباه هم می آورد. راه را بر توجیه ببند تا راهت، بر اشتباه بسته بماند. ✨الإمام عليّ عليه السلام :واصِلوا مَن تُواصِلونَهُ فِي اللّهِ ، وَ اهجُروا مَن تَهجُرونَهُ فِي اللّهِ سُبحانَهُ . 🌸امام على عليه السلام : چون با كسى ارتباط برقرار مى كنيد ، به خاطر خدا ارتباط داشته باشيد ، و چون از كسى دورى مى كنيد ، به خاطر خدا ، دورى كنيد. 📚غرر الحكم : ج 6 ص 238 ح 10120 ، عيون الحكم والمواعظ : ص 504 ح 9233 . 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
⚡️به کجا چنین شتابان 🔹سرازیر شدن از پل همان و مواجه شدن با حجم وسیع ماشین ها همان. سرعت را کم کرد. آیینه بغل ها را نگاهی انداخت و دقتش را بیشتر کرد. کلاژ گرفت و دنده را عوض کرد. ماشین از سرعت افتاده بود. صدای خنده از ماشین بغلی به گوشش رسید. خودش را کنترل کرد که نگاه نکند. به یاحسین روی کاپوت ماشین خیره شد و لبخند زد. نزدیک اذان بود و در ترافیک پایین پل گیرافتاده بود. راه در رو نداشت. 🔸خیابان به خاطر پروژه ساخت، باریک تر شد. کیپ به کیپ ماشین جلویی می رفت که کمتر صدای آهنگ و خنده ای که لابلای موسیقی گم شده بود را بشنود. پنجره ها را بالا کشید. گرمای درون ماشین را می توانست تحمل کند اما اثروضعی شنیدن آن موسیقی را نه. رادیو را روشن کرد. قاتی گاز و ترمز کردن ها، رادیو را روی موج معارف تنظیم کرد. گوش سپرد و دلش به حال افراد داخل ماشین کناری سوخت و گفت: خدایا آن ها را از این گناه و فقر، نجات بده. 🔹خیابان، عریض تر شد. دوربرگردان را رد کرد و پایش را روی پدال گاز فشرد. فرعی اول را پیچید و به سمت مسجد، تغییر مسیر داد. 🌺الإمام عليّ عليه السلام :كَثرَةُ الاِستِماعِ إلَى الغِناءِ يورِثُ الفَقرَ . 🍀امام على عليه السلام : فراوان شنيدن موسيقى غنايى ، فقر به بار آورد . 📚الخصال : 505 / 2 عن سعيد بن علاقة، بحار الأنوار : 76 / 314 / 1 . 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔗پیوند دادن زندگی ام به تو 🧕می گردم.. خیلی می گردم.. چند روز است دارم می گردم 🔹در ذهنم نه در اطرافم. که حالا این یک قاشقی که در دهان کودک گریانم می گذارم را چطور به آخرت پیوند دهم. می گردم که چطور جمع کردن رختخواب های بچه هایم را به آخرت پیوند دهم. می گردم چطور درست کردن غذا را به آخرت پیوند دهم.چطور شستن و تمیز کردن خانه و دستشویی را به آخرت پیوند دهم. چطور؟ 👨‍💻و من نیز می گردم که چطور لبخند زدن به همسرم را به آخرت پیوند دهم. چطور هر روز رفتن سر کار و اداره و درگیری هایی که با ارباب رجوع دارم را به آخرت پیوند دهم. چطور ایستادن های سر دستگاه را در کارخانه، به آخرت پیوند دهم. چطور خریدهایی که برای زن و بچه هایم می کنم را به آخرت پیوند دهم. کارهای اجباری ام را چطور پیوند به آخرت بدهم؟ ✨پیوند دادن مهم است. خیلی مهم. آخر اگر پیوند ندهم، این همه سعی و تلاشم، آن نتیجه ای که باید را ندارد. پیوند اگر ندهم، بریده ای جدا افتاده می شوم. می خشکم. از خدایم دور می شوم. من نزدیک شدن به او را می خواهم. در تک تک ثانیه هایم..می خواهم این دنیایم را به آخرت پیوند دهم. دنیایم بشود آخرت. نیازهایم بشود آخرت. دنبال نیازها رفتنم بشود آخرت. تلاش هایم بشود آخرت. همه او بشود. همه او بشوم. هیچ فرقی بین دنیا و آخرتم نباشد. ✨خدایا، تو رسیدگی به زن و بچه را دوست داری. رسیدگی به شوهر و خانواده را دوست داری. تو دوست داری از خودت برای بندگانت بگویم. تو دوست داری تلاشم برای در امان ماندن خانواده ام از فقر و تهیدستی باشد. تو دوست داری انفاق کنم. تو هر کار خیری را دوست داری. خدایا تو هر خوبی و زیبایی ای را دوست داری. هر احسانی را دوست داری. خدایا به خاطر دوست داشتن تو، من هم دوست دارم. 🍀کارها مختلف است اما می توانم با نیت، همه را یکی کنم. خدایا، نیت های عالی را به ما بده. همان نیت هایی که فقط تو در آن هستی و بس. 🔹قاشق را نزدیک دهان کودکش می کند و می گوید: بگو آآآآ دهان کودک باز می شود. خدایا، تو دوست داری به او لبخند بزند. لبخند می زند. کودکش می خندد. غذایش را می دهد. نوازشش می کند. می بوسدش. چون خدایا تو اینگونه دوست تر داری. 🌺 يا أبا ذَرٍّ! لِيَكُن لَكَ فى كُلِّ شَى ءٍ نِيَّةٌ صالِحَةٌ حَتَّى الأَكلِ وَ النَّومِ ☘️اى ابو ذر! براى هر چيزى نيّت خوب داشته باش ، حتّى براى خوردن و خوابيدن . 📚مكارم الأخلاق : 2 / 370 / 2661 ، تنبيه الخواطر : 2 / 58 . 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🔍🔎🌺🔍🔎 🔍برای پیدا کردن مطالب قبلی، می توانید از این هشتک ها استفاده کنید https://eitaa.com/salamfereshte/1700 (داستان بلند یا رمان) https://eitaa.com/salamfereshte/1412 (داستان بلند یا رمان) https://eitaa.com/salamfereshte/796 (داستان بلند یا رمان) https://eitaa.com/salamfereshte/136 (داستان کوتاه) https://eitaa.com/salamfereshte/1173 (داستان کوتاه) https://eitaa.com/salamfereshte/580 (داستان کوتاه) https://eitaa.com/salamfereshte/644 @salamferrshte همه رمان ها و داستانک ها تولیدی است. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🌺خدا می خواهد چیزی بدهد 🔹گذران زندگی اش سخت شده بود. یخچال خالی و سکوت و صبوری همسرش، قلبش را می فشرد. آماده اشک ریختن بود. به دست همسر و سیب زمینی و پیازسرخ شده روی کف گیر، خیره شده بود. ساکت اما غوغایی در درون داشت: خدایا من که این همه تلاش می کنم. چرا پس فرجی حاصل نمی شه. خدایا سفره خانه مان خالی شده. چه حکمتیه که این همه دوندگی، اینقدر کم.. 🔸با صدای بفرمایید همسر، دست دراز کرد و بشقاب را گرفت. تشکر کرد و قاشق را برداشت. زیرچشمی، به بشقاب های بچه ها نگاه کرد. خدا را شکر کرد. نگاهش روی صورت همسرش رفت: - امشب هیات می ریم؟ - ان شاالله. دو ساعت زودتر می یام حاضر باشین که بریم. 🔹یادش آمد هفته قبل، از جلسه دعا برگشته بود و ذهنش درگیر که چرا نتوانستم همراه دعا، اشک بریزم. نکند قسی القلب شده ام. فکری که حین دعا، رهایش نکرده بود و لابلای فرازهای دعای توسل، مدام از حضرات معصومین علیهم السلام، اشک و قلب رقیق درخواست کرده بود و حالا، چشمانش، آماده گریه بود. لبخند زد. غوغای درونش آرام شد. الحمدلله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم. 🌺في حديثِ المعراج : قال [رسولُ اللّه صلى الله عليه و آله ]: يا رَبِّ، مَا مِيراثُ الجُوعِ ؟ قال : الحِكْمَةُ ، وَ حِفْظُ القَلْبِ ، و التَّقَرُّبُ إلَيّ ، و الحُزْنُ الدّائمُ ، وَ خِفَّةُ المَؤونَةِ بَيْنَ النَّاسِ ، وَ قَوْلُ الحَقِّ ، وَ لا يُبالِي عَاشَ بِيُسْرٍ أوْ بِعُسْرٍ ☘️در حديث معراج آمده است: [ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ]عرض كرد: پروردگارا! ثمره گرسنگى چيست؟ فرمود: حكمت، و نگه داشتن دل، و نزديك شدن به من، و اندوه هميشگى، و كم خرج و زحمت بودن براى مردم، و گفتن حق، و باك نداشتن از اين كه به آسودگى زندگى كند يا در سختى. 📚بحار الأنوار , جلد۷۴ , صفحه۲۱ 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
💠آب آشامیدنی 💧لیوان آب را سرجایش گذاشت. فکر می کرد حالا با این نصف آبی که ته لیوان مانده چه کنم؟ وضو بگیرم؟ به نوشته روی ابخوری نگاه کرد: آب آشامیدنی است. به مردمانی که از کنارش رد می شدند نگاه انداخت. به دلش وسوسه افتاد که آب اضافی را بریز دور. اضافی است دیگر. اما دلش رضا نمی داد. دوباره فکر کرد چه کنم؟ وضوی شک دار که فایده ندارد. شاید کسی که این اب را وقف کرده راضی نباشد با آن وضو بگیرم. نگاهی به ساعتش کرد. دیرش شده بود. به خودش نهیب زد: آب نمی خوردی. می مُردی. جواب خودش را داد: تشنه ام بود خب. این همه آب رو من که نمی خواستم. خود شیرش آب زیاد ریخت تو لیوان. چشمش به درخت کنار پیاده رو افتاد. مثل برق از ذهنش گذشت: آشامیدنی. لیوان را برداشت و شاد و خندان به سمت درخت رفت. خم شد. آب را آرام پای درخت ریخت و گفت: بنوش درخت مهربان. خدا تو را برای من رساند. ممنونم. لیوان را داخل دستش فشرد. پا تند کرد. لیوان مچاله شده را روانه ی اولین سطل زباله سرراهش کرد و دیگر تا آن ساعت از روز، یاد این جریان نیافتاد. 🍃آخر شب بود. به سقف اتاق نگاهش قفل شده بود و خودش را جلوی آب سرد کن کنار خیابان می دید که باقی مانده آب را به درخت نوشانده بود. درختی که خدا در نظرش اورد. فکری که خدا در نظرش اورد وضوی شک دار چه فایده. عدم رضایتی که خدا در دلش انداخت برای دور نریختن آب. تاملی که خدا به او داد فکر کردن به باقی مانده آب. خدا را شکر کرد و خندید و زیر لب گفت: خب بقیه اب رو هم می خوردی دیگه.. از اینکه این راه حل به ذهنش نرسیده بود خندید و چشمانش را بست. 🌺الإمامُ زينُ العابدينَ عليه السلام :ابنَ آدمَ ، إنّكَ لا تَزالُ بخَيرٍ ما كانَ لكَ واعِظٌ مِن نَفْسِكَ ، و ما كانَتِ المُحاسَبَةُ مِن هَمِّكَ . تحف العقول : 280 . 🍀امام زين العابدين عليه السلام : اى فرزند آدم ! تو تا زمانى كه خود واعظ خويش باشى و به محاسبه [اعمال نفس ]خويش پردازى پيوسته در خير و خوبى به سر خواهى برد. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🚀آن طرف... 🔸پای راستش را بالا برد تا از درگاه مسجد داخل شود. آخرهای روضه بود. چادر نیم بندی که فقط به خاطر مسجد سر کرده بود را کمی روی سرش جا به جا کرد. چند قدمی ورودی مسجد، خانم چادری ای که دست کودک خردسالش را گرفته بود دید. نگاهش شیرین و مهربان بود. خجالت کشید و سرش را پایین انداخت و به کفش هایی که در حال کندنشان بود زل زد. صدایش باعث شد سرش را بالا بیاورد: خواهر گلم. موهاتونو بپوشونین. شما خیلی حیفین. 🔺نیشخندی زد و آمد همان جمله همیشگی اش را بگوید که به خودم مربوط است اما نتوانست. تا به حال کسی اینطور به او نگفته بود. نگاه گره خورده اش را از نگاه آن خانم گرفت. دستی به چادر و شالی که تا نصفه های سرش عقب رفته بود زد و گفت: آخه هوا خیلی گرمه. به داخل مسجد نگاهی کرد. یادش افتاد می خواست داخل شود. پایش را بلند کرده نکرده پشت گوشش صدای بسیار آرام همان خانم را شنید: خدا روز قیامت برات جبران می کنه. اونطرف خیلی گرم تره. خیلی. سوز و دردی که پشت کلمه "خیلی " آن خانم بود باعث شد رو برگرداند و مجدد به صورت آن خانم نگاه کند... 🔹امام علی علیه السلام : كُلُّ نَعيمٍ دونَ الجَنَّةِ فهُوَ مَحقورٌ ، و كُلُّ بَلاءٍ دونَ النّارِ عافِيَةٌ . 🔸هر نعمتى، در برابر بهشت ناچيز است و هر بلايى در مقايسه با آتش دوزخ عافيت. 📚نهج البلاغة : الحكمة 387. 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
📌بعد از مدتی خانه نشینی، که چقدر برایم لذت بخش شده بود این اواخر، برای یک کار اداری مجبور شدم بزنم به دل جامعه و پلیس مثبت ده و مراجعین و همه مسائل درون آن اداره پر رفت و آمد.. احساس می کردم انگار گوشم از قحطی صدا در آمده و دارد همه چیز را گوش می دهد و می خورد. پیش بینی چنین وضعی را کرده بودم چون دوست نداشتم آن صفایی که در این خلوت نصیبم شده بود را از دست بدهم، قرآن جیبی عزیزم را همراه بردم تا جزء هفته ام را تلاوت کنم.. 🔖برگه را دادم.. سعی کردم خیلی نگاهشان نکنم.. کوتاه..سطحی.. گفتند منتظر بنشین.. نشستم. قرآنم را باز کردم و گردن را پایین انداختم و مشغول خواندن شدم.. می خواندم.. چقدر خوشحالم که نگاهم را به صفحات و آیات قرآن انداختم.. اما آن گوش را چه باید می کردم که همه صداها را می شنید.. توضیحاتی که برای گذرنامه می دادند.. برای گرفتن گواهینامه.. سعی کردم در معانی تمرکز کنم و خالی بشوم از اطرافم.. کمی موفق می شدم اما باز هم آن تمرکز کم می شد.. 📍وقتی نفسم می خواست سر بلند کند و هی این طرف و آن طرف را نگاه کند و با این و آن حرف بزند، یاد آن کلام آیت الله عزیز می افتادم و آرزوی دیدن امام.. و آن میل نفسانی را با میل روحانی بالاتری، طمع در دیدن امام معصوم و آن مظهر اسماء الهی سرکوب می کردم و چه خوب سرکوب می شد.. 🌺خدا را بر این لطفش شکر می کنم و چقدر حالا، نشستن در خانه برایم لذت بخش تر است.. دیگر دوست ندارم مگر به ضرورت و انجام وظیفه ای، در اجتماع بروم تا چشمم به نامحرمان بیافتد.. مرد و زنش فرقی ندارد.. دوست دارم مولایم را ببینم. صدایشان را بشنوم. دوست دارم او نیز از دیدن من خوشحال شود. دارای سجایای اخلاقی شوم و به راه نمایی ای که مولایمان امیرالمومنین علیه السلام نشان داده اند، عمل کنم: آن كه نگاه هايش پاك گردد ، خصلت هايش نيكو مى شود . 1 1. الإمام علي عليه السلام :مَن عَفَّت أطرافُهُ حَسُنَت أوصافُهُ . غرر الحكم : ح 9050 . 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte
🛑قسط بانک 🍀هنوز آفتاب طلوع نکرده بود اما چشم باز کردن من همان و نیازهایی که به یکباره بر من هجوم آورد همان.. حالا پولی که باید برای قسط بانک بدهم را چه کنم؟ هیچکدام از افرادی که فکر می کردم ممکن است به من قرض بدهند، ندادند. لابد آن ها هم نداشتند که بدهند. چقدر امید داشتم بتوانم از کسی قرض بگیرم. اضافه حقوق هم که خبری نیست. حتی امکان اضافه کاری هم نیست. ماشین هم که ندارم بروم مسافرکشی. گواهینامه ندارم اصلا.. چه کنم؟ لابلای مرتب کردن سر و صورت و لباس و اماده شدن برای رفتن سر کار، هجمه این افکار همه انرژی ای که در اثر خوابیدن به جسمم آمده بود تخلیه می کرد. دختر کوچکم در آشپزخانه مشغول خوردن صبحانه بود. - بابا ، موبایلتو می دی؟ 🌸بدون فکری، گوشی را دستش دادم. صبحانه نیم بندی خوردم و با دراز کردن دستم، از ریحانه خواستم که گوشی را پس بدهد. دکمه خاموش شدن صفحه اش را زدم تا سر فرصت، وقتی روی صندلی اتوبوس نشسته ام، صفحاتی که همیشه باز می کند را ببندم. زهی خیال خام باطل واهی. جا برای نشستن نبود. گوشه ای برای لم دادن پیدا کردم و گوشی را روشن کردم. یکی یکی صفحات باز شده را بستم. این دیگر چیست؟ نرم افزار جدیدی را دانلود کرده بود. دقت کردم دیدم مفاتیح هست. چشمم به ترجمه دعایی خورد: ای آن‌که هرگاه بنده‌ای از او بخواهد عطایش کند.. 🔹یک بار دیگر خواندم. عجیب دلم را لرزاند و خود به خود به زبان آمدم و در دلم گفتم: من از تو می خواهم خدایا. این چند وقت به در بسته خورده ام. خودت می دانی. از تو می خواهم پول این قسط ها را جور کنی. خودت گفته ای کسی هستی که اگر بنده ای از تو بخواهد عطا می کنی. من از تو می خواهم خدایا.. خیسی چشمانم را آرام پاک کردم که کسی نفهمد. با تکان اتوبوس، دستم روی صفحه کشیده شد و دعا بسته شد. نزدیک ایستگاه بودیم. پیاده که شدم چشمم به چهره آشنایی خورد. - به به.. شیرمرد.. چطوری جوون؟ دست کرد در جیب کتش. از لای کیف پولش، نیم سکه ای را در آورد و گفت: - اون روز خیلی به کارم اومد. می دونم می گی قرض نبود و هدیه بود. اینم هدیه منه. والا لطف تو در اون موقعیت، با این چیزها جبران نمی شه. اتوبوسی آمد. همسایه قبلی مان، دستم را فشرد و گفت: من باید برم. خدایی شد دیدمت. بهت زنگ می زنم. خداحافظی کردم و همین طور هاج و واج، به نیم سکه ای که در دستم بود، خیره شده بودم. ✨يَا مَنْ إِذا سَأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطاهُ ✨ ✨ای آن‌که هرگاه بنده‌ای از او بخواهد عطایش کند. (مفاتیح الجنان، دعای خمس عشر، مناجات راجین) 📣کانال در ایتا، سروش، بله @salamfereshte