🐾🌴🐾🌴🐾🌴🐾🌴🐾🌴🐾🌴
ادامه قسمت بیست و یکم
در این شرایط بحرانی عبدالمهدی کاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند آنها خیلی سریع مرا به سنگر منتقل کردند خیلی از این کار ناراحت شدم و گفتم: برای چی این کارو کردی ممکن بود همه ما را بزنند؟ جواد محمدی گفت : تو باید بمانی و بگویی که در آن سوی هستی چه دیدی...
چند روز بعد بازاین نفرات در جلسه خصوصی از من خواستند که برایشان از برزخ بگویم نگاهی به چهره تک تک آنها کردم گفتم: چند نفری از شما فردا شهید می شوید سکوتی عجیب در آن جلسه حاکم بود وبا نگاه های خود التماس میکردند که من سکوت نکنم
حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصیف نبود من تمام آنچه دیده بودم را گفتم از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شالله که هستم
جواد با اصرار از من سوال کرد و من جواب میدادم در آخر گفت: چه چیزی بیش از همه در آن طرف به درد ما میخورد؟ گفتم : بعد از اهمیت به نماز با نیت الهی و خالصانه هرچه میتوانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید
روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربیها خوراک خوبی ایجاد شد خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند
جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت: میبینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچهها را پایمال میکند از دنیا می رود و می گویند شهید شد!!!
خیلی آرام گفتم: آقا جواد من مرگ این آقا را دیدم. او در همین سالها طوری از دنیا میرود که هیچ کاری نمی توانند برایش انجام دهند حتی مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته.
چند روز بعد آماده عملیات شدیم نیمههای شب تیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم من آرپی چی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید می شوند قرار گرفتم . گفتم اگر پیش این ها باشم بهتره احتمالاً با تمام این افراد همگی با هم شهید میشویم هنوز ستون نیروها حرکت نکرده بود که جواد محمدی خودش را به من رساند او کارها را پیگیری میکرد سریع پیش من آمد و گفت: الان داریم میریم برا عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست. او به گونه ای میخواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند بعد کمی برایم سختی کار گفت
من هم به او گفتم چند نفر از این بچهها فردا شهید میشوند از جمله دوستانی که با هم بودیم من هم میخواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها ما هم توفیق داشته باشیم.
دوباره تاکید کردم تمام کسانی که آن شب با هم بودیم شهید میشوند ان شاءالله آن طرف با هم خواهیم بود.
دستور حرکت صادر شد جواد محمدی را دیدم که از دور حواسش به من هست نمی دانستم چه در فکرش میگذرد نیروها حرکت کردند من از ساعتها قبل آماده بودم سرستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل می خواستم اولین نفر باشم که پرواز می کند.
هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد خیلی جدی گفت: سوار شو که باید از یک طرف دیگه خط شکن محور باشی
باید حرفش را قبول میکردم من هم خوشحال سوار موتور جواد شدم
ده دقیقهای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم.به من گفت: پیاده شو زود باش.
بعد جواد داد زد :سید یحیی بیا
سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار موتور شد
من به جواد گفتم: اینجا کجاست؟ نیروها کجایند؟
جواد هم گفت: این آرپی جی رو بگیر و برو بالای تپه.
اونجا بچه ها توجیه میکنند رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت این منطقه خیلی آروم بود تعجب کردم! از چند نفری که در سنگر حضور داشتند پرسیدم باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟ یکی از آنها گفت: بگیر بشین اینجا خط پدافندی است باید فقط مراقب حرکات دشمن باشیم
تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده روز بعد که عملیات تمام شد وقتی جواد را دیدم گفتم: خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط !!!؟؟؟
او هم لبخندی زد و گفت: فعلا نباید شهید بشی باید برای مردم بگویی که آن طرف چه خبر است مردم معاد را فراموش کردهاند برای همین جایی بردمت که از خط دور باشی.
اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند سجاد مرادی و سید یحیی براتی که سر ستون قرار گرفتند اولین شهدا بودند بعد مرتضی زارع بعد شاهسنایی و عبدالمهدی و... در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما که باهم بودیم همگی پر کشیدند و رفتند. درست همانطور که قبلا دیده بودم
.
جواد محمدی هم سال بعد به آنها ملحق شد بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم. با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار میداد....
🌴🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳
ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید
@salehin_parand
#شجره_طیبه_صالحین
#کتاب_کتابخوانی
#سه_دقیقه_در_قیامت
#مطالعه
#ناحیه_حیدر_کرار_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_استان_تهران