eitaa logo
صالحین پرند
228 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
408 ویدیو
96 فایل
کانال اطلاع رسانی صالحین ناحیه حیدر کرار شهر پرند استان تهران ارتباط با ما 📌ایدی ؛ @tarbiat_heydarkarar
مشاهده در ایتا
دانلود
🐾🌴🐾🌴🐾🌴🐾🌴🐾🌴🐾🌴 ادامه قسمت بیست و یکم در این شرایط بحرانی عبدالمهدی کاظمی و جواد محمدی خودشان را به خطر انداختند و جلو آمدند آنها خیلی سریع مرا به سنگر منتقل کردند خیلی از این کار ناراحت شدم و گفتم: برای چی این کارو کردی ممکن بود همه ما را بزنند؟ جواد محمدی گفت : تو باید بمانی و بگویی که در آن سوی هستی چه دیدی... چند روز بعد بازاین نفرات در جلسه خصوصی از من خواستند که برایشان از برزخ بگویم نگاهی به چهره تک تک آنها کردم گفتم: چند نفری از شما فردا شهید می شوید سکوتی عجیب در آن جلسه حاکم بود وبا نگاه های خود التماس می‌کردند که من سکوت نکنم حال آن رفقا در آن جلسه قابل توصیف نبود من تمام آنچه دیده بودم را گفتم از طرفی برای خودم نگران بودم نکند من در جمع اینها نباشم اما نه ان شالله که هستم جواد با اصرار از من سوال کرد و من جواب می‌دادم در آخر گفت: چه چیزی بیش از همه در آن طرف به درد ما می‌خورد؟ گفتم : بعد از اهمیت به نماز با نیت الهی و خالصانه هرچه میتوانید برای خدا و بندگان خدا کار کنید روز بعد یادم هست که یکی از مسئولین جمهوری اسلامی در مورد مسائل نظامی اظهارنظری کرده بود که برای غربی‌ها خوراک خوبی ایجاد شد خیلی از رزمندگان مدافع حرم از این صحبت ناراحت بودند جواد محمدی مطلب همان مسئول را به من نشان داد و گفت: می‌بینی پس فردا همین مسئولی که اینطور خون بچه‌ها را پایمال می‌کند از دنیا می رود و می گویند شهید شد!!! خیلی آرام گفتم: آقا جواد من مرگ این آقا را دیدم. او در همین سال‌ها طوری از دنیا می‌رود که هیچ کاری نمی توانند برایش انجام دهند حتی مرگش هم نشان خواهد داد که از راه و رسم امام و شهدا فاصله داشته. چند روز بعد آماده عملیات شدیم نیمه‌های شب تیره جنگی را گرفتیم و تجهیزات را بستیم خودم را حسابی برای شهادت آماده کردم من آرپی چی برداشتم و در کنار رفقایی که مطمئن بودم شهید می شوند قرار گرفتم . گفتم اگر پیش این ها باشم بهتره احتمالاً با تمام این افراد همگی با هم شهید می‌شویم هنوز ستون نیروها حرکت نکرده بود که جواد محمدی خودش را به من رساند او کارها را پیگیری می‌کرد سریع پیش من آمد و گفت: الان داریم میریم برا عملیات و خیلی حساسیت منطقه بالاست. او به گونه ای می‌خواست من را از همراهی با نیروها منصرف کند بعد کمی برایم سختی کار گفت من هم به او گفتم چند نفر از این بچه‌ها فردا شهید می‌شوند از جمله دوستانی که با هم بودیم من هم می‌خواهم با آنها باشم بلکه به خاطر آنها ما هم توفیق داشته باشیم. دوباره تاکید کردم تمام کسانی که آن شب با هم بودیم شهید می‌شوند ان شاءالله آن طرف با هم خواهیم بود. دستور حرکت صادر شد جواد محمدی را دیدم که از دور حواسش به من هست نمی دانستم چه در فکرش می‌گذرد نیروها حرکت کردند من از ساعت‌ها قبل آماده بودم سرستون ایستاده بودم و با آمادگی کامل می خواستم اولین نفر باشم که پرواز می کند. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که جواد محمدی با موتور جلو آمد و مرا صدا کرد خیلی جدی گفت: سوار شو که باید از یک طرف دیگه خط‌ شکن محور باشی باید حرفش را قبول می‌کردم من هم خوشحال سوار موتور جواد شدم ده دقیقه‌ای رفتیم تا به یک تپه رسیدیم.به من گفت: پیاده شو زود باش. بعد جواد داد زد :سید یحیی بیا سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار موتور شد من به جواد گفتم: اینجا کجاست؟ نیروها کجایند؟ جواد هم گفت: این آرپی جی رو بگیر و برو بالای تپه. اونجا بچه ها توجیه می‌کنند رفتم بالای تپه و جواد با موتور برگشت این منطقه خیلی آروم بود تعجب کردم! از چند نفری که در سنگر حضور داشتند پرسیدم باید چیکار کنیم خط دشمن کجاست؟ یکی از آنها گفت: بگیر بشین اینجا خط پدافندی است باید فقط مراقب حرکات دشمن باشیم تازه فهمیدم که جواد محمدی چیکار کرده روز بعد که عملیات تمام شد وقتی جواد را دیدم گفتم: خدا بگم چیکارت بکنه برای چی منو بردی پشت خط !!!؟؟؟ او هم لبخندی زد و گفت: فعلا نباید شهید بشی باید برای مردم بگویی که آن طرف چه خبر است مردم معاد را فراموش کرده‌اند برای همین جایی بردمت که از خط دور باشی. اما رفقای ما آن شب به خط دشمن زدند سجاد مرادی و سید یحیی براتی که سر ستون قرار گرفتند اولین شهدا بودند بعد مرتضی زارع بعد شاهسنایی و عبدالمهدی و... در طی مدت کوتاهی تمام رفقای ما که باهم بودیم همگی پر کشیدند و رفتند. درست همانطور که قبلا دیده بودم . جواد محمدی هم سال بعد به آنها ملحق شد بچه های اصفهان را به ایران منتقل کردند من هم با دست خالی از میان مدافعان حرم به ایران برگشتم. با حسرتی که هنوز اعماق وجودم را آزار می‌داد.... 🌴🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳🌴🌳 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 مدافعان وطن مدتی از ماجرای بیمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم حال و روز من خیلی خراب بود. من تا نزدیکی شهادت رفتم.اما خودم می دانستم که چرا شهادت را از دست دادم. به من گفته بودند که هر نگاه حرام حداقل ۶ ماه شهادت آنان که عاشق شهادت هستند را عقب می اندازد. روزی که عازم سوریه بودیم پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود.چند دختر جوان با لباسهای بسیار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جای خودم را تغییر دادم.هر چه می خواستم حواس خودم را پرت کنم، انگار نمی‌شد. اما دیگر دوستان من،در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد. این دختران دوباره در مقابل هم قرار گرفتند.نمی‌دانم شاید فکر کرده بودند من هم مسافر آنتالیا هستم. هرچه بود گویی قرار بود ایمان و اعتقاد من آزمایش شود.گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی. با اینکه در مقابل عشوه های آنان هیچ حرف و هیچ عکس‌العملی انجام ندادم اما متاسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم. درمیان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر دیگر را می‌شناختم که آنها را جزء شهدا دیده بودم. میدانستم آنها نیز شهید خواهند شد. یکی از آنها علی خادم بود .علی پسر ساده و دوست داشتنی سپاه بود. آرام بود و با اخلاص. توی فرودگاه در جایی نشست که هیچ کسی در مقابلش نباشد، تا یک وقت آلوده به نگاه حرام نشود. در جریان شهادت رفقای ما علی هم مجروح شد اما همراه با ما به ایران برگشت. من با خودم نگاه می کردم که علی به زودی شهید خواهد شد. اما چگونه و کجا؟؟! یکی دیگر از رفقای ما که او را در جمع شهدا دیده بودم اسماعیل کرمی بود. او در ایران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت.اما من او را در جمع شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند،مشاهده کردم. من و اسماعیل خیلی باهم دوست بودیم. یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد. یک ساعتی با هم صحبت کردیم. اسماعیل خداحافظی کرد و گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود. رفقای ما عازم سیستان شدند. 🐾🌸🐾🌺🐾🌸🐾🌺🐾🌸🐾🌺 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
🐾🌸🐾🌺🐾🌸🐾🌺🐾🌸🐾🌺 ادامه قسمت بیست و دوم مسائل امنیتی در آن منطقه به گونه‌ای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می‌شدند.فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم. گفتند: رفته سیستان. یکباره با خودم گفتم: نکنه باب شهادت از سیستان برای رفقای ما باز شود.سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتنم.اما مجوز حضور ما در سیستان صادر نشد. مدتی گذشت. با رفقا در ارتباط بودم.اما نتوانستم آن‌ها را همراهی کنم.در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد .خبر خیلی کوتاه بود، اما شوک بزرگی به من وارد کرد. یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه می‌زند، و ده ها رزمنده را که ماموریتشان پایان رسیده بود، به شهادت می رساند. سراغ رفقا را گرفتم.روز بعد لیست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعیل کرمی هردو درمیان شهدا بودند. البته بعد از شهادت دوستانم، راهی مرزهای شرقی شدم. مدتی را در پاسگاه های مرزی حضور داشتم،اما خبری از شهادت نشد. یک روز دو پاسدار را دیدم که به مقر ما آمدند. با دیدن آنها حالم تغییر کرد. من هر دوی آن ها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند. برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم:نام هر دوی شما محمد است.درسته؟؟ آنها تاکید کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم اما بحث را عوض کردم و چیزی نگفتم... در روزهای پس از حضور در سوریه در اداره مشغول به کار شدم.با حسرتی که غیر قابل باور است یک روز در نمازخانه اداره ،دو جوان را دیدم که در کنار هم نشسته بودند.جلو رفتم و سلام کردم. خیلی چهره آنها برایم آشنا بود. به نفر اول گفتم :من نمی‌دانم شما را کجا دیدم، ولی خیلی برای من آشنا هستید. میتونم فامیلی شما را بپرسم؟؟ نفر اول خودش را معرفی کرد. تا نام ایشان را شنیدم، رنگ از چهره پرید!!! یاد خاطره اتاق عمل و...افتادم .بلافاصله به دوست کناری او گفتم: نام شما هم باید حسین آقا باشه،درسته؟؟؟ او هم تایید کرد و منتظر شد تا من بگویم که از کجا آنها را می شناسم، اما من که حالم منقلب شده بود خداحافظی کردم و از کنار آنها بلند شدم. خوب به یاد داشتم که این دو جوان پاسدار را با هم دیدم که وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال ،راهی بهشت شدند. هر دو با هم شهید شده بودند.در حالی که در زمان شهادت مسئولیت و فرماندهی داشتند. باز به ذهن خودم مراجعه کردم.چند نفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند .۵ نفر دیگر از بچه‌های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف هستند.اما عروج آنها را هم دیده بودم. آن ۵ نفر با هم به شهادت می‌رسند. چند نفری را در خارج اداره و.... دیدن هر روزه این دوستان در حسرت من می افزاید. خدا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه: وقتی که غزل نیست شفای دل خسته دیگر چه نشینیم به پشت در بسته رفتند چه دلگیرو گذشتند چه جانسوز آن سینه زنان حرمش دسته به دسته می گویم و می دانم از این کوچه تاریک راهی است به سرمنزل دلهای شکسته در روز جزا جرأت برخاستنش نیست پایی که به آن زخم عبوری ننشسته قسمت نشود روی مزارم بگذارند سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
سلام علیکم طاعات همگی مقبول درگاه الهی باشه ان شاءالله تا لحظاتی دیگه لینک مسابقه کتاب در کانال قرار میگیره انتظار داریم همگی ارکان تربیتی به ویژه متربیان عزیز در مسابقه شرکت نمایند تمامی سوالات از متن کتاب میباشد که طی بیست و دو قسمت در کانال قرار گرفته... موفق باشید
اینم لینک شرکت در مسابقه ببینم چه میکنید هااااا😄😄 شرکت مربیان و سرمربیان حوزه باعث وزانت مسابقه میشه همگی شرکت کنید ✅ زمان مسابقه تا ساعت 23 روز سه شنبه 16 اردیبهشت می باشد لینک شرکت در مسابقه👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfeCXl3G1WK9LlZjBJs4PfF5-1ofOq5Bqyo9zKE7qrfDogLSw/viewform?usp=sf_link 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 ما را در پیام رسان ایتا دنبال کنید @salehin_parand
سلام بعضی از سرگروه ها پیام دادند اعلام کردند چون امروز درگیر کار بسته های معیشتی بودیم نرسیدیم که تو مسابقه شرکت کنیم از این جهت در خواست داشتند زمان مسابقه رو تمدید کنیم فلذا یک روز دیگه زمان مسابقه تمدید میشه و همگی میتونید تو مسابقه شرکت کنید ساعت 23 روز چهارشنبه انتهای زمان مسابقه است خدایی ادمین کانال به این مهربونی کجا دیدید؟؟😊 خداروهم شکر کنید اونی هم که الان گفت خودشیفته دقیقا خودشیفته خودتی😅😅😅😅 خیلی دعامون کنید لحظات غروب لحظاتی بود که مادرمون حضرت زهرا شروع به دعا کردن میکردند یقینا اول دیگران و همسایه هارو دعا میکردن بعد خودشون رو... واسه هم دعا کنیم... یاعلی لینک شرکت در مسابقه👇👇👇 https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfeCXl3G1WK9LlZjBJs4PfF5-1ofOq5Bqyo9zKE7qrfDogLSw/viewform?usp=sf_link
باسلام با توجه به پرسش های بسیاری از بزرگواران در مورد مسابقه کتاب خوانی ، به اطلاع می رساند جهت شرکت در مسابقه کتاب خوانی سه دقیقه در قیامت ، متن کتاب به صورت کامل در کانال بارگزاری شده است ، با جستجوی می تونید کتاب رو در همین کانال مطالعه بفرمایید .
💢💢💢💢💢 شرکت در مسابقه کتابخوانی ، محدودیت سنی ندارد ، و تمامی ارکان تربیتی ( سرمربی ، مربی ، سرگروه و متربی ) می تونند در مسابقه شرکت نمایند .
سه دقيقه در قيامت 01..mp3
8.01M
شرح و بررسی کتاب قسمت 1⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" @salehin_parand
سه دقيقه در قيامت 02.mp3
11.19M
شرح و بررسی کتاب قسمت 2⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" @salehin_parand
سلام علیکم در مجموع نفراتی که برای مسابقه کتابخوانی شرکت کرده بودند 35 نفر به سوالات پاسخ درست دادند که طی قرعه کشی که انجام شد به شش نفر هدیه ناقابلی تقدیم شد🎁🛍 ✅ اسامی نفرات برگزیده: 1: فاطمه یوسف زاده مربی صالحین و فرمانده پایگاه شهیده قزوینی حوزه 364 حضرت رقیه سلام الله علیها 2: فاطمه نیسی از بسیجیان و متربیان پایگاه محدثه حوزه 360 بصیرت 3: سیما رهبری سرگروه پایگاه حضرت فاطمه سلام الله علیها حوزه 360 بصیرت 4: فاطمه رسائی از سرگروه های ناحیه رباط کریم 5: مرجان الهی از بسیجیان و متربیان پایگاه شهیده رزمی حوزه 364 حضرت رقیه سلام الله علیها 6: زهره یونسی سرگروه پایگاه حضرت فاطمه سلام الله علیها حوزه 360 بصیرت @salehin_parand