یکی از نقاط چرخش کلیدی در حوادث سال گذشته حسی بود که امشب دوباره درکش میکنیم. وقتی جام جهانی قطر راه افتاد و ایران برای اولین بار شانس صعود از گروه را داشت، جماعت مدعی ایران و زندگی نه تنها هواداری نکردند بلکه برای محرومیت و باخت ایران هر کاری کردند. اما کثیف ترین بروز این تلاش حمایت علنی از انگلیس و شادی آشکار برای باخت ایران بود! اینقدر این حس بی سابقه و زننده بود که در ذهن ها ماند. اگر به سالهای قبل از ۴۰۱ بروید در بخش قابل توجهی از براندازان یک جایی مرز سیاست و وطن را پیدا میکنید. یعنی با وجود مخالفت یا نفرت یا حتی کینه شخصی در ته دلشان از پیروزی های ورزشی ایران خوشحال میشدند و چه بسا در باخت ها اشک می ریختند. در واقع این یک توانایی مثبت بود که مخالفت سیاسی را از نمایندگی ایران و ایرانی جدا میکرد. یعنی که ما اگرچه با هم مشکل اساسی داریم اما یک نام خانوادگی محترم در شناسنامه مان مشترک است. این حداقل شعور سیاسی است. حتی در زمان شاه هم نمی بینید امام خمینی و مبارزین جایی از باخت نماد ملی شادی کنند. اصلا در سخنرانی جرقه انقلاب در ۴۳ امام خمینی از اینکه شاه ایران در برابر کاپیتولاسیون آمریکا تحقیر می شود گلایه میکند. این هویت ملی خصوصا وقتی در اقلیت مهاجران زندگی میکنید مثل یک نعمت است. این روزی است که پدر به پسرش کامران میگوید فرق تو با همکلاسیت جرج اینجاست. در این مستطیل سبز ما این طرف زمینیم و آنها آن طرف. روی این تشک ما این طرفیم و آنها آن طرف. نه اصلا این تغییر را دست کم نگیرید، این فقط یک چرخش احساسی نیست، این رجویسم است. ۱۴۰۱ حلول کامل فرقه رجوی در بدن اپوزوسیون جمهوری اسلامی بود. مریم شان با زبان گلشیفته و قیافه نازنین بنیادی حرف میزد، مسعودشان با صورت علی کریمی و اسماعیلیون. به بیان ساده یعنی اینها تا تهش رفتند. چه بسا امشب که حسن یزدانی یک فن زیبا را روی تیلور اجرا کرد بعضیشان آرزو میکردند که داور به نفع آمریکا رای دهد. تعجبی هم ندارد، چون ما ایران زادگانی را دیدیم که دوشادوش صدام میجنگیدند! چطور میشود که کسی از بغض سیاسی به موقعیت مسعود رجوی برسد؟ اینکه پروپاگاندای رسانه ای اینقدر راحت موفق شود تا آخرین ذرات علاقه کسی را جابجا کند یک دستاورد است! فکر کردید قبلا هم نمی گفتند "حکومت از ورزش استفاده میکند" یا "این تیم جمهوری اسلامیه"؟ مواضع مجاهدین خلق را بخوانید. سالها می گفتند ولی کسی جرات تکرارش را نداشت. هم اینکه حس وطن دوستی قوی تر بود و هم اینکه بلوغی وجود داشت که میفهمید حمایت حکومت ها از نمادهای ملی بدیهی است. اما ۱۴۰۱ سال افتادن پرده ها و بریده شدن تمام بند ها بود. سال عریان شدن بود. سال بیرون افتادن زشتی ها. رسیدن به ته خط. شورش ۱۴۰۱ توانست رابطه مخالفان با دین و حتی وطن را کامل دستکاری کند. این اتفاق بسیار مهمی است. اپوزوسیون جمهوری اسلامی به اپوزوسیون ایران تبدیل شد. رجویسم هواپیما را ربود. به همین دلیل می توانستند کنار کومله بنشینند و پرچم کردستان و الاحواز و بلوچستان را تکان دهند. به همین دلیل به راحتی تحریم ایران را می خواستند. به همین دلیل از حمله به ایران میگفتند. کسی که کودکانه با جمله "این تیم حکومتی است پس باید برای باختش تلاش کنید" وطنش را گم میکند، کسی که با جمله " این عزاداری و ازدواج و پوشش حکومتی است پس نباید انجام دهید" دینش را گم میکند، با جمله "این افراد حکومتی هستند پس باید کشته شوند" هم همراه صدام میشود. هیچ مرزی برای این جماعت نمانده. اینها تا تهش رفتند. ولی آن اخر چه بود؟ نفهمیدند که هویت خودشان را نابود کردند. دیگر چیزی نداشتند که فرق کامران و جرج را نشان دهند. و بدتر اینکه جرج هم به کامران تحقیرآمیز تر نگاه میکرد! @salmaneshoon