35 🔅🔅🔅 📜در کافی با اسنادش از هشام بن سالم آمده که گويد: من با محمّد بن نعمان صاحب طاق پس از وفات حضرت صادق عليه السّلام در مدينه بوديم و روزى با گروهى از مردم در منزل عبد اللَّه بن جعفر گرد آمده بوديم، و در باره زكاة از وى پرسش ميكرديم، عبد اللَّه گفت: در هر دويست درهم پنج درهم زكاة است، گفتم: در صد درهم چه مقدار است؟ جواب داد: دو درهم و نصف درهم. در اين هنگام با حيرت و درماندگى از منزل او بيرون شديم، و نميدانستيم به كجا برويم، آيا رو به مرجئه، و يا قدريه، يا معتزله و يا خوارج و يا زيديه برويم، در اين هنگام كه متحير بوديم، ناگهان پيرمردى كه با وى آشنا نبوديم بطرف ما آمد و اشاره كرد كه نزد او برويم. ما از اين جريان واهمه كرديم مبادا اين مرد جاسوس‏ باشد، زيرا بعد از وفات حضرت صادق عليه السّلام در مدينه جاسوسان‏ زيادى بودند كه مى‏خواستند بفهمند مردم پس از وفات آن حضرت بطرف چه كسى خواهند رفت تا گردن او را بزنند، لذا من ترسيدم مبادا اين مرد از آن جاسوسان‏ باشد. 🔹در اين هنگام به احول گفتم: از من دور شو و من از اين جريان ميترسم، وى اكنون مرا احضار ميكند، و با شما كارى ندارد و او هم مقدارى از من دور شد، من دنبال‏ پيرمرد براه افتادم و چاره از خلاصى او نداشتم، پيرمرد مرا برد تا در خانه حضرت موسى ابن جعفر عليهما السّلام رسانيد، و سپس مرا تنها گذاشت ناگهان خادمى رسيد و گفت: خداوند شما را رحمت كند وارد منزل شويد، من وارد شدم و حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام قبل از اينكه با وى سخن بگويم، فرمود: نه بطرف مرجئه، و نه بطرف قدريه، و نه زيديه، و نه خوارج، عرض كردم: قربانت گردم پدرت وفات كرد؟ فرمود: آرى، گفتم: پس امام بعد از وى كيست؟ فرمود: بزودى خداوند تو را به امام بعد از وى هدايت خواهد كرد، عرض كردم: برادرت عبد اللَّه خيال ميكند وى پس از پدرش امام است فرمود: عبد اللَّه كارى ميكند كه خداوند پرستش نگردد، بار ديگر عرض كردم: امام ما اكنون كيست؟ فرمود: خداوند تو را باو خواهد رسانيد، عرض كردم شما امام هستى؟ فرمود: من اين را نخواهم گفت. 🔹راوى گويد: من فهميدم در طرز سؤال اشتباه كرده‏ام، گفتم: قربانت گردم، آيا امامى بر شما حاكم است؟ فرمود: من تحت نظر امام ديگرى نيستم، در اين هنگام عظمت و هيبت او در دلم راه پيدا كرد، گفتم: قربانت گردم اينك از شما مى‏پرسم همان گونه كه از پدرت مى‏پرسيدم فرمود: بپرس و ليكن انتشار نده، اگر مطالب را در بين مردم آشكار كنى خطر كشته شدن هست. 🔹گويد: از وى مسائلى را پرسيدم و او را مانند دريائى بى‏پايان يافتم، پس از اين عرض كردم: قربانت گردم شيعيان پدرت هم اكنون متحير و سرگشته‏اند اجازه ميدهيد جريان را به آنان برسانم و آنها را بطرف شما دعوت كنم؟ و ليكن شما از من پيمان ميگيرى كه اين مطالب را در جاى ديگرى اظهار نكنم. فرمود: اگر افرادى را ديدى كه مورد اعتماد و محل اطمينان هستند جريان را به آنان اطلاع بده و از آنان عهد و ميثاق بگير تا اين مطالب را علنى نكنند كه خطر كشته شدن در بين هست، حضرت در اين هنگام بسوى خود اشاره كرد يعني سر مرا خواهند بريد. 🔹راوى گويد: من از خدمت آن جناب بيرون شدم و جريان را به ابو جعفر احول گفتم، و پس از اين با زراره و ابو بصير ملاقات كرديم و آنان را هم از قضيه مطلع كرديم و آنها خودشان نزد امام عليه السّلام رفت و مطالب را از خود آن جناب استماع كردند و به امامتش عقيده پيدا نمودند، و سپس جريان را بمردم رسانيديم و مردم دسته دسته به خانه او ميرفتند مگر گروهى كه با عمار ساباطى بودند، و عبد اللَّه هم در خانه‏اش نشسته و جز اندكى از مردم، كسى با وى رفت و آمد نداشت. 🔆اجتهاد روشمند 🔆 @salmanraoofi