۱ روش‌شناسی فقهی مکتب نجف و مکتب قم استاد ابولقاسم علیدوست ۱۳ بهمن ۱۳۹۶ تعریف «مکتب» حضرتعالی گاهی واژه «مکتب» را در سخنانتان به‌کار می برید؛ تعریف شما از این واژه چیست؟ در ارتباط با واژه مکتب تعریف مشترکی که مورد وفاق همه یا اکثر فیلسوفان فقاهت باشد، نداریم؛ اما بنده سعی می‌کنم مقصود خودم را از این واژه روشن کنم. «مکتب» یک سیستم و نظام منسجمی از مسائل است و به حکم این‌که سیستم است، اجزائش با یکدیگر مترابط‌اند و بر محور یک دانش می‌چرخند. به تعبیر دیگر مکتب محور دارد و محور آن مسأله‌ای از یک دانش نیست، بلکه کلیت یک دانش است و در مجموع آن‌قدر متمایز و چشمگیر است که خودبه خود پیروانی پیدا می‌کند. بنابراین مکتب بر سراسر یک حوزه دانشی سیطره دارد. مثلاً وقتی تعبیر مکتب اصولی را به‌کار می‌بریم، یعنی یک سیستم فکری و یک مجموعه مسائلِ به‌هم‌مرتبط که از فقه، کلام، فیزیک و شیمی جدا می‌شود و با محوریت دانش اصول فقه انسجام می‌یابد و نسبت به رقبای خود متمایز است. در کرسی‌های نوآوری و نظریه‌پردازی معمولاً از این مفهوم برای «مکتب» استفاده می‌کنیم و آن را از نظریه جدا می‌کنیم؛ چون اولاً نظریه الزاماً بر محور دانش نمی‌چرخد؛ بلکه ممکن است بر محور یک مسأله از دانش بچرخد و به همین دلیل ممکن است چند نظریه، یک مکتب باشند؛ چنان‌که ممکن است اصلاً پیرو هم نداشته باشد. مبتکر یک نظریه، نظریه را ارائه می‌دهد. اگر نظریه‌اش مورد قبول واقع شد و توانست شاخ و برگ پیدا کند و گسترش بیابد، ممکن است تبدیل به مکتب شود. اصطلاح دیگری داریم به نام «نوآوری» که از نظریه نیز محدودتر است. نظریه نیز مجموعه گزاره‌هایی است که به یکدیگر مرتبط هستند؛ البته به مراتب کوچک‌تر از مکتب است؛ اما در نوآوری، سیستم یا نظام نیست؛ بلکه مانند این است که کسی گزاره‌ای را خلق کند. پس به این ترتیب سه واژه نوآوری، نظریه و مکتب را می‌توانیم از هم تفکیک کنیم. گاهی اوقات در یک دانش، کلان‌مسائلی داریم که اگر کسی نام آن‌ها را دانش بگذارد گزاف نگفته است؛ مثلاً دانش تعامل با نصوص ـ چه نصوص همسو یا همسان و چه نصوص متعارض ـ یک کلان‌مسأله در اصول فقه است. اگر کسی در این ساحت ورود کرده و یک نظریه‌ی سیستماتیک ارائه کند و پیروانی هم بیابد، اشکالی ندارد؛ نهایتاً می‌گوییم تا به امروز به کار نرفته و حالا به‌کار رفته است. مثلاً مسئولیت مدنی یک مسأله در فقه است؛ ولی اگر برای آن رشته تعیین و در حد یک علم برای آن سرمایه‌گذاری کنند ـ و مثلاً بگویند فلانی متخصص بحث ضمان است ـ به‌نظرم کار بیهوده‌ای نکرده‌اند و اگر این‌گونه باشد، می‌توان به آن مکتب گفت. شرایط پیدایی مکاتب فقهی مکاتب در درون یک دانش به‌وجود می‌آیند؛ درست است؟ وقتی می‌گوییم بر محور یک دانش می‌چرخد منظور این نیست که یک دانش مستقل است؛ بلکه یک گرایش و یک نگاه در درون یک دانش است. مثلاً در فقه می‌گوییم مکتب نجف یا مکتب قم یا مکتب سامرا؛ معنایش این نیست که این‌ها هرکدام یک دانش مستقل و جدا هستند؛ بلکه همه‌ی آن‌ها بر محور فقه می‌چرخند؛ اما یک سیستم فقهی خاصی است و این‌طور نیست که یک گزارش مربوط به شیمی باشد، یک گزارش مربوط به فیزیک و یک گزارش مربوط به کلام؛ بلکه همه آن‌ها بر محور یک دانش هستند و دور تا دور آن‌ها سنگ‌چین شده است. انواع مکاتب فقهی بر اساس این تعریف دانش فقه شیعه چند مکتب را تجربه کرده است؛ آیا می‌توان چنین نگاهی به تاریخ فقه داشت؟ شمارش دقیق که مشکل است و از طرفی سلیقه‌ای هم هست؛ اما معنای آن این نیست که اصلاً نشود به آن اشاره کرد. مثلاً‌ فقه امامیه در آغاز همان نقل احادیث حضرات معصومین(ع) است؛ حال نقلِ محض یا با اندکی ترمیم و تکمیل و تعامل. در این احادیث نه اصول و نه تصرف در متونِ روایات و نه به آن معنا اجتهاد می‌بینیم؛ اما پس از این جریان وقتی نوبت به برخی فقها مانند عمانی یا شیخ مفید می‌رسد، نهادی مانند عقل اضافه می‌شود که به نظرم خود یک مکتب است. شیخ مفید با این‌که شاگرد شیخ صدوق است، اما متد و روش صدوق را برنمی‌تابد. صدوق یک محدث است؛ بنابراین در جاهایی شیخ مفید برای تفسیر اخبار از عقل استفاده و از استاد خود گلایه می‌کند که چرا شما هر خبری را نقل می‌کنید و با مصباح و چراغ عقل نمی‌سنجید. تفکیک دو مکتب قم و نجف با نگاه اقلیمی کار سختی است. اگر پنجاه سال پیش این مسأله تا حدی موجه بود، بعد از جریانی که در آن صدام بسیاری از علمای نجف را بیرون کرد و به قم فرستاد، این تفکیک سخت شده است. قم پس از این ماجرا پر شد از علمایی که در نجف تربیت شده بودند؛ یا از آن‌سو طیف وسیعی از علمای تربیت‌شده ایران و قم، که به نجف سفر کردند. اما اگر منظورمان از مکتب، دو نوع رویکرد در استنباط باشد، تفکیک این دو مکتب کار دشواری نیست. 🔆اجتهاد روشمند 🔆 @salmanraoofi