🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃
#خوندلی_که_لعل_شد؛
کتاب خاطرات رهبر انقلاب
حضرت آیتالله العظمی خامنهای(مدّظلّهالعالی)
قسمت قبل؛
https://eitaa.com/salonemotalee/13282
◀️ قسمت پنجاهوپنجم؛
📒
فصل هشتم؛ قلعه سرخ ۱۷.
🔶🔸
زندانیهای مشهور
در یکی از روزهای گردش، گوشهای از حیات، مردی بلندقد و ۵۰ - ۶۰ ساله را دیدم که با وقار و آرامش قدم میزد
لباس مرتب و تمیز او حاکی از آن بود که از شخصیتهای مهم بازداشتی است
درباره او پرسیدم؛ گفتند:
"او سرتیپ قرنی است"
سرتیپ قرنی یکی از تیمسارهای عالیرتبه ارتش شاه بود که فعالیت انقلابی و شاید دینی داشت
به طریق غیرمستقیم با آقای میلانی که از مراجع انقلابی شمرده میشد تماس گرفته بود و طرح رهبری یک جنبش انقلابی را که مشترکا با هم برعهده داشته باشند به ایشان پیشنهاد کرده بود
قبلاً این مطلب را شنیده بودم ولی از موضع آقای میلانی در قبال این طرح اطلاعاتی در دست ما نبود
کل جریانات به لو رفتن طرح و دستگیری قرنی و فرد رابطه میان او آقای میلانی منتهی شد
قرنی به سه سال حبس محکوم گردید پ
قرنی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی از سوی امام به عضویت شورای انقلاب درآمد و پس از انقلاب به ریاست ستاد مشترک ارتش منصوب شد و سرانجام توسط گروه انحرافی فرقان به شهادت رسید
🔶🔸
آقا سید جدت با ماست
بعد از نماز ظهر یکی از روزها در راهروی زندان نشسته بودم و به تنهایی ناهار میخوردم
یادم هست که ناهار آن روز آبگوشت بود
ناگهان ماموری مرا صدا زد و گفت:
"شما را در دفتر میخواهند!"
عبایم را روی دوش انداختم و به دفتر افسر زندان رفتم
وقتی مرا دید گفت:
"شما آزاد هستی! وسایل خود را جمع کن و برو بیرون"
با دلی لبریز از خوشحالی به سلول برگشتم
این خوشحالی با قدری تاسف هم توأم بود
تاسف از جدایی از برادرانی که در پی آن معاشرت دلپذیر شبانه روزی زندان، خیلی با آنها انس گرفته بودم
در حال جمعوجور کردن وسایلم بودم که دیدم ماموری در داخل زندان با صدای بلند گفت:
"فلانی آزاد شد!"
همه زندانیان از سلولهایشان بیرون ریختند و مرا در جمع آوری وسایل مانند پتو و غیره که برخی خویشان تهرانی به زندان آورده بودند و البته اندک هم بود کمک کردند
مامور آن وسایل را برداشت و بیرون برد
بعد برادران عرب جمع شدند به شیوه عربها "هوسه" کردند
تکرار میکردند: "یا سید! جَدَّکَ وِیَّاناه"
چند روز بعد روز ملاقات هفتگی با زندانیان فرا رسید
البته من خودم در مدتی که در زندان بودم ملاقاتی نداشتم چون ممنوع الملاقات بودم
شیرینی خریدم و به زندان رفتم و با برادران دیدار کردم
🔶🔸
دیدار با امام پس از زندان
وقتی از زندان خارج شدم، شنیدم برخی از روحانیون جوان که در بازداشتگاههای مختلف زندان زندانی بودند چند روز پیش از من آزاد شدهاند و ساواک آنها را برای ملاقات با امام خمینی به محل اقامت اجباری ایشان در منطقه قیطریه تهران برده است
ساواک میخواست بدین وسیله مقدار مقداری از خشم این روحانیون را کاهش دهد
شور و شوق دلم را فرا گرفت
گفتم؛ من هم توکل به خدا کنم و به محل اقامت امام بروم
شاید به من هم اجازه ملاقات بدهند
آدرس را به دست آوردم و به قیطریه رفتم
قیطریه در آن زمان منطقهای خالی از ساختمان بود و تکوتوک خانههایی در آن دیده میشد
البته در حال حاضر مسکونی و پرجمعیت شده است
به خانه امام نزدیک شدم
نگهبانان تمام اطراف خانه را گرفته بودند
به یکی از آنها گفتم: " من تازه از زندان آمدهام و میخواهم مانند سایر زندانیان با آقا ملاقات کنم"
با یکدیگر اختلاف نظر پیدا کردند
🔗 ادامه دارد ...
قسمت بعد؛
https://eitaa.com/salonemotalee/13516
🔸🌺🔸--------------
📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee