🍃🌸 🇮🇷 🌸🍃 ؛ کتاب خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای(مدّظلّه‌العالی) قسمت قبل؛ https://eitaa.com/salonemotalee/13985 ◀️ قسمت شصت‌وسوم؛ 📒 فصل دهم: فرش پوسیده ۲. 🔶🔸قدرشناسی از همسر مقاوم از باب حق گذاری باید کمی هم شده به نقشی که همسرم در زندگی من داشته اشاره کنم ایشان قبل از هر چیز از یک طمأنینه و آرامش و روحیه قوی برخوردار است؛ لذا با آن‌که خانه ما بارها مورد یورش دژخیمان واقع شد و با آن‌که من بارها در برابر او بازداشت شدم و حتی در نیمه‌شب که برای دستگیری من به خانه ما ریختند مورد ضرب و جرح واقع شدم که شرح آن را بعداً خواهم گفت، علی‌رغم همه این‌ها هیچ‌گاه ترسی یا ضعفی یا افسردگی و ملالتی در او مشاهده نکردم با روحیه‌ای عالی و قوی در زندان به ملاقات من می‌آمد در این ملاقات‌ها به من اعتماد و اطمینان می‌داد هرگز نشد وقتی در زندان بودم خبر ناراحت‌کننده‌ای به من بدهد به یاد ندارم که مثلاً خبر بیماری یکی از فرزندان را به من داده باشد یا مطلبی را که برایم ناخوشایند باشد درباره خانواده و بستگان و والدین گفته باشد همچنین باید به صبر و شکیبایی فراوان او در تحمل سختی و مشقت زندگی در دوران پیش از انقلاب و اصرار او بر ساده.زیستی در دوران پس از انقلاب اشاره کنم بحمدالله خانه ما همواره تاکنون از زوائد زندگی و زرق‌وبرق‌های دنیوی که حتی در خانه‌های معمولی مردم یافت می‌شود به دور مانده است و همسرم در این امر بالاترین سهم و مهم‌ترین نقش را داشته است درست است که من زندگیم را به همین شکل آغاز کردم و همسرم را نیز در این مسیر هدایت کردم و این روحیه را در او زنده نگاه داشتم؛ اما صادقانه بگویم که او در این زمینه بسیار از من پیشی گرفته است من درباره زهد و پارسایی این بانوی صالحه نمونه‌های بسیاری در ذهن خود دارم که بیان برخی از آن‌ها خوب نیست از جمله مواردی که می‌توانم بگویم این است که هرگز از من درخواست خرید لباس نکرده است؛ بلکه نیاز خیلی ضروری خانواده به لباس را به من یادآور می‌شد و خود می‌رفت و می‌خرید هیچ وقت برای خود زیورآلات نخرید مقداری زیورآلات داشت که از خانه پدری آورده بود و یا هدیه برخی بستگان بود همه آن‌ها را فروخت و پول آن‌ها را در راه خدا صرف کرد او اینک حتی یک قطعه زروزیور و حتی یک انگشتر معمولی هم ندارد به یاد دارم از جمله مواردی که زیورآلات خود را فروخت؛ زمانی بود که سالی در مشهد زمستان نزدیک شد و سرما شدت یافت مردم برای گرم کردن خانه‌های خود به خرید مواد سوختی که در آن زمان زغال بود روی آوردند در چنین مواقعی تعدادی از مومنین به من مراجعه می‌کردند و پولی در اختیار من می‌گذاشتند تا با آن زغال بخرم و بین نیازمندان توزیع کنم معمولا زغال را از زغال‌فروشی می‌خریدم و بعد به کسانی که نیاز داشتند حواله می‌دادم تا از آنجا بگیرند در آن سال پولدارها به من مراجعه نکردند فقرایی مراجعه کردند که معمولاً در چنین ایامی برای گرفتن زغال در خانه علما را می‌زنند آن سال این افراد از خانه من ناامید باز می‌گشتند و این امر مرا بسیار اندوهگین می‌ساخت همسرم که این حال را دید به من پیشنهاد کرد دستبندی را که برادرش به مناسبت تولد یکی از فرزندان به او هدیه کرده بود بفروشم من مخالفت کردم ولی او اصرار ورزید دستبند را گرفتم می‌خواستم آن را به قیمت هرچه بیشتر بفروشم معمولاً زرگرها طلا را بر اساس وزن می‌خرند و دستمزد ساخت آن را حساب نمی‌کنند اتفاقاً یکی از همسایگان و دوستان به خانه ما آمد من جریان را برایش تعریف کردم تا تشویق شود که دستبند را به قیمت هرچه بیشتر برایم بفروشد او رفت و آن را به هزار و چند صد تومان فروخت و گفت من هم به اندازه همین پول روی آن می‌گذارم لذا مبلغ خوبی فراهم شد با آن زغال خریدم و نگرانی همسرم هم برطرف گردید و به قول حطیئه: و بات ابوهم من بشاشته ابا لضیفهم و الام من بشرها اما پدر و مادرشان آنقدر شادمان و خوشرو بودند که با میهمانشان نیز رفتار پدرانه و مادرانه کردند 🔗 ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/14171 🔸🌺🔸-------------- 📚"سالن مطالعه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotale