🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت هشتاد و سوم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/297 ✒سرهنگ عراقی به همراه سروان خلیل فرمانده‌ی اردوگاه برای بازدید وارد کمپ شد. از مدت‌ها قبل حسن بهشتی‌پور دنبال فرصتی بود تا از عراقی‌ها بخواهد برای من یک پای مصنوعی تهیه کنند. به او گفته بودم عراقی‌ها قبول نمی‌کنند، همین عصایی را که به من داده‌اند از سرم هم زیاد است! بهشتی‌پور با ضرب و تفریق برایم محاسبه کرد قیمت یک پروتز پای مصنوعی چقدر است. او گفت: یه پروتز پای مصنوعی شصت الی هفتاد دینار که بیشتر نمی‌شه، حقوق یک ماه پنجاه اسیر ایرانی، هر اسیر ۱/۵ دینار، یک ماه می‌شه هفتاد و پنج دینار. کافیه پنجاه نفرمون از قید این ماهی ۱/۵ دینار بگذریم، مشکل شما حل می‌شه. بهشتی‌پور و دوستانش می‌دانستند زندگی با یک پای قطع میان آن همه اسیر سالم سخت است. بارها اتفاق افتاده بود، وقتی نگبهان‌ها با کابل و باتوم به جان بچه‌ها می‌افتادند، من به زمین می‌افتادم و زیر دست و پای بچه‌ها لگد می‌شدم. برای عراقی‌ها اهمیت نداشت یک اسیر قطع عضو چه می‌کشد و چه به روزش می‌آید. از پیشنهاد بهشتی‌پور خوشحال شدم. خوب بود می‌توانستم من هم در اردوگاه راه بروم. بهشتی‌پور در راهروی کمپ جلوی سرهنگ بازدید کننده را گرفت و قضیه‌ی پروتز پای مصنوعی را مطرح کرد. حرف‌های بهشتی‌پور با مزاق سرهنگ و سروان خلیل سازگار نبود. احساس کردم به آن‌ها برخورد که بهشتی‌پور گفته از حقوق ماهیانه‌ی تعدادی از اسرا مشکل تنها جانباز قطع عضو ملحق را حل کنید. سرهنگ گفت: مگه عراق فقیره که از ۱/۵ دینار حقوق اسرای جنگی این کارو انجام بده! بهشتی‌پور به سرهنگ گفت: سیدی! من می‌دونم عراق کشور غنی و ثروتمندیه، شما با نفت‌تون می‌تونید هرکاری که بخواید انجام بدید، مهم اینه که مشکل تنها اسیر قطع عضو این کمپ حل بشه، چطوریش مهم نیست! سرهنگ به بهشتی‌پور قول داد مرا به هلال احمر عراق ببرند و برایم پروتز مصنوعی تهیه کنند. هیچ وقت جرأت نکردم به سروان خلیل بگویم آن سرهنگ که بود، قولش چه شد، ماه‌ها دلم را به قولی خوش کرده بودم که هیچ وقت عملی نشد. ¹ بعدازظهر چند اسیر جدید را به کمپ آوردند. نام خانوادگی یکی از آن‌ها رجوی بود. گویا از اردوگاه بعقوبه آمده بود. او با تیغ با یکی از اسرا درگیر شده بود. عراقی‌ها او را به کمپ ما تبعید کرده بودند. قبل از این که بازداشتگاه او را مشخص کنند، با کابل به جانش افتادند. رجوی برای این که از ضرب و شتم عراقی‌ها خلاص شود، به نگهبان‌ ها گفت: من از بستگان مسعود رجوی‌ام، شما حق ندارید منو کتک بزنید! مطمئن بودم عراقی‌ها را سر کار گذاشته؛ اما سعد باورش شده بود او از بستگان رجوی است. تا مدتی با او کاری نداشتند. بعدها که چند نفر از اردوگاه بعقوبه به کمپ ما آمدند، یکی از اسرای عرب‌زبان که او را می‌شناخت به حامد گفته بود این رجوی در بعقوبه هم از نام رجوی سوء‌استفاده می‌کرد. دستش که رو شد، نگهبان‌ها به خاطر این سوء‌استفاده تلافی کردند! ............... ¹. شش ماه بعد از آزادی‌ام اولین پروتز پای مصنوعی‌ام را در مجتمع هلال احمر در میدان ونک تهران تهیه کردم. ◀️ ادامه دارد . . . قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/307 مسئول کانال: @Mehdi2506