🌺🌺پایی که جاماند🌺🌺 🇮🇷 قسمت نود و نهم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/347 آن طور که می‌گفت گویا در قرنطینه استخبارات، ماموران دنبال اسرایی می‌گشتند که سال ۱۳۶۲ در تظاهرات سراسری اسرای عراقی درخیابان‌های تهران، علیه صدام شعار داده بودند. عراقی‌ها از روی فیلم تظاهرات آن روز، عده ای از اسرای عراقی را شناسایی و به استخبارت برده بودند. امجد گفت: «وارد عراق که شدیم، افسر ان عراقی گفتند بعضی از شماها در ایران با ابروی عراق و رئیس القائد صدام بازی کردید. بعثی‌ها سراغ اسرای عراقی که ان سال ها درنماز جمعه تهران شرکت می کردند، نیز رفته بودند.» حرف که میزد، نمی‌توانست جلوی گریه‌اش را بگیرد. وقتی از وضعیت اسرای عراقی در ایران از او پرسیدم، گفت: «شما بوی ایران می دهید، دلم برای ایران تنگ می‌شه. الان که عراق هستم قدر ایران رو بهتر می‌دونم!» اعضای صلیب سرخ درمورد وضعیت ما از عراقی‌ها سئوال کردند و افسران عراقی جواب های بی سروته می‌دادند. افسران و نگهبان ها لحظه‌ای بازرسان را رها نمی‌کردند. مواظب بودند حرفی خلاف میل و مصالح عراق نزنیم. دنبال فرصتی بودم تا نامه‌ای به رئیس سازمان صلیب سرخ درباره آنچه در این مدت بر ما گذشته بود بنویسم. امید داشتم مفید واقع شود وروزی به عنوان یک سند از یک اسیر قطع عضو ایرانی در صلیب سرخ جهانی ثبت شود. یکشنبه هیجدهم شهریور ۱۳۶۹ رمادیه - اردوگاه ۱۳ اردوگاه رمادیه ۱۳ ، محل نگهداری اسرایی بود که درجزیره مجنون به اسارت در آمده بودند. دیوارهای رنگ‌ و رو رفته اردوگاه، پر از نوشته‌های کج و معوج و اسامی و تاریخ‌های اسارت و شهرستان محل سکونت افراد بود. دوستان و همرزمانم که در پد خندق اسیر شده بودند، آنجا بودند. اردوگاه مرتبی بود. زیر نظرصلیب سرخ جهانی اداره می‌شد. بچه ها شانس آوردند، که صلیب سرخ ان‌ها را ثبت نام کرده بودند. نام تعدادی از دوستان و همشهری‌هایم را روی دیوار آسایشگاه‌ها خواندم. زمان چه زود گذشت. انگار حماسه پد خندق همین دیروز بود! شب از یکی از نگهبان‌ها خودکار و کاغذ خواستم. ساعتی بعد سراغم آمد و خودکار و چند برگ کاغذ در اختیارم گذاشت. می‌خواستم به رئیس سازمان صلیب سرخ نامه بنویسم. به یکی از بچه ها که به زبان انگلیسی مسلط بود، گفتم. دوشنبه نوزدهم شهریور ۱۳۶۹ رمادیه - اردوگاه ۱۳ غروب روز قبل که ماموران سازمان صلیب سرخ به اردوگاه آمدند، از یک‌شان پرسیدم: «رئیس سازمان صلیب سر خ جهانی کیه؟» او که سوئدی بود، گفت: "مستر کورنیلیو سومارو" شب، با کمک محمد کاظم بابایی و لطیف دهقان به دور از چشم نگهبان‌ها شروع به نوشتن نامه‌ای به اقای کورنیلیو سومارو کردم. می خواستم با این کار صدای مظلومیت اسرای مفقودالاثر را به گوششان رسانده‌ باشم. ◀️ ادامه دارد... قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بی‌نظیر "پایی که جا ماند": https://eitaa.com/salonemotalee/111