🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت سیام
قسمت قبل:
https://eitaa.com/salonemotalee/428
فصل دوم
بلدچی شانزده ساله (۸)
تا ظهر روز بعد جمعا ۲۵ بلدچی شدیم، که مجموعه فرماندهان ۱۳ گردان معرفی کرده بودند. به اضافه بچههای قدیمی و کادر اطلاعات عملیات تیپ، که باز هم در میان همه آنها کم سنترین نفر من بودم؛
یک بلدچی ۱۶ ساله.
در آغاز از روی کالک و نقشه، توجیه شدیم.
نگین غبار گرفته هر نقشه، شهر خرمشهر بود که تا آن زمان خونینشهر نام گرفته بود.
شهری که مرا به عوالم کودکی و روزهای آرام قبل از جنگ میبرد.
مسئول اطلاعات قبل از حرکت و شناسایی اولیه جمع بلدچیها را پای دکل ابوذر برد. دکلی عقبتر از کارون که از دل نخلستانهای دارخوین قد کشیده بود و از آن بالا می شد تمام جبهه را تا عمق ۱۵ - ۲۰ کیلومتر دید.
دکل با ارتفاع ۶۰ متر ۴ اتاقک را در ابتدا، میانه، بالا و اوج خود جای داده بود و داخل هر اتاقک چند نفر با دوربینهای قوی، مسیرها را برای عملیات آینده بررسی می کردند.
ما بلدچیهای تازه کار را تا اتاقک اول، یعنی ارتفاع ۱۵ متری بالا بردند.
از آن بالا همه چیز پیدا بود. کمی جلوتر از دکل رودخانه کارون از دل نخلستانها میگذشت و از سمت اهواز به جانب خرمشهر می رفت.
آن سوی کارون مواضع اولیه و شاید سنگرهای کمین عراقی آغاز میشد و کمی عقبتر از آن خاکریزی دایرهای به شعاع یک کیلومتر خودنمایی میکرد.
بر اساس اطلاعات اولیه، این خاکریز گردان تانکی به نام "زینالقوس" را در خود جای داده بود.
ما باید این خاکریز دایرهای را به عنوان هدف اصلی برای گردان مسلمبنعقیل شناسایی میکردیم.
عقبتر از آن خاکریز تا جاده آسفالت اهواز خرمشهر هیچ عارضهای نبود مگر خاکریز بلند و سراسری که عراقیها از سمت اهواز به سمت خرمشهر لب جاده زده بودند تا در پناه آن به راحتی از خرمشهر تا نزدیکی خط مقدم شهر اهواز به طول ۹۰ کیلومتر تردد کنند.
این خاکریز در صورت تهاجم احتمالی نیروهای ما در حکم دژ بلند و مستحکمی برای دشمن بود که میتوانستند نیروهای رها شده در دشت را زیر انبوه تیربارها و تیر مستقیم تانک ها بگیرند.
از کل پایین آمدیم و با حساسیت نقشمان بیشتر واقف شدیم و از فردا شب، شناسایی ها آغاز شد.
ساعت دو و نیم بعد از ظهر به مقری رفتیم که سنگر اصلی اطلاعات عملیات، در مجاورت کارون بود.
در و دیوار سنگر پر بود از نقشه و کالک.
حاج محمود شهبازی قائم مقام تیپ را دیدم که شخصاً مسئولیت هدایت، راهنمایی و دریافت گزارش از مسئول اطلاعات و بلدچیها را برعهده داشت.
او و حسین همدانی معاونش، وظیفه داشتند گزارشها را جمعبندی کنند و به حسن باقری بدهند و البته فقط به اخذ گزارش از بلدچیها اکتفا نمیکردند.
آنها به عنوان هسته اصلی شناسایی بیشتر شبها به گشت میرفتند و گاهی فرماندهان گردان را برای توجیه مسیر با خود می بردند.
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از داستان زندگی قهرمان ملی همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"
قسمت اول:
https://eitaa.com/salonemotalee/308
--------------
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee