🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت هشتاد و دوم قسمت قبل: فصل هفتم قسم به سمّ اسبان (۱۰) وقتی برگشتم آرام بودم اضطراب قبل را نداشتم از در سوله اجتماعی که وارد شدم همه ساکت بودند محمد رحیمی جلو آمد و گفت: "اول اسم من در آمد و اسم تو دوم" علی آقا قبل از همه جلو آمد و گفت: "سلام همه ما را به امام عزیزمان برسان و بگو که دعا کند؛ تا آخر در مسیر جهاد استقامت داشته باشیم." بچه ها برای‌مان صلوات می‌فرستادند و التماس دعا می‌گفتند اتوبوس رزمندگان جبهه‌های غرب عازم جماران شد وقتی بعد از ساعتی انتظار در حسینیه جماران، حضرت امام وارد شد، با تمام وجود فریاد می‌زدیم: "ما همه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی" حضرت امام نشست به اندازه یک پلک‌زدن هم نگاه از سیمای خورشیدی او برنمی‌داشتیم وقتی صحبت کرد از شان و منزلت رزمندگان اسلام گفت و اینکه مسیر ما مسیر حضرت سید الشهدا است حالا پلک که می‌زدم داانه‌های اشک از گوشه‌ی چشمم میلغزید امام وقتی در مقابل مقام رزمندگان اظهار تواضع می‌کرد و می‌فرمود: "من به حال شما حسرت میخورم" جماعت با تمام وجود گریه می‌کردند و سرشان را پایین می‌انداختند سخنرانی تمام شد امام داشت می‌رفت دستش را آرام به چپ و راست تکان می‌داد احساس می‌کردم دستش روی سرم کشیده می‌شود با گریه از راه دور با امام خداحافظی کردم وقتی برمی‌گشتیم سید حسین سماوات گفت: "قبل از دیدار، دلم برای انجام این عملیات قرص نبود. اضطراب داشتم. مسئولیت جان یک گردان کار ساده‌ای نیست. اما حالا آرامم. آنقدر آرام و آسوده، انگار تازه متولد شده‌ام." سید را خیلی دوست داشتم اصلاً چهره‌اش آدم را مثل کهربا به سمت خود می‌کشید چشمانی آبی و صورتی نورانی قدی بلند و لبخندی دائمی با ۲۱ سال سن اولین فرمانده گردان حضرت علی اکبر شده بود آوازه پای‌مردی و شجاعت‌او در عملیات‌های رمضان و تنگه کورک میان رزمندگان همدانی پیچیده بود یار غار شهید رضا نوروزی، حالا فرمانده گردانی شده بود، در نهایت تواضع و فروتنی هم کلامی با او برایم افتخار بود با محمد رحیمی برگشتیم به مقر داستان زیارت را گفتیم بچه‌ها چندان سرحال نشان نمی‌دادند برخلاف ما دو نفر که سراپا شوق و سرشار از انرژی بودیم ماجرا را جویا شدم گفتند: "یکی از بچه ها در حین شناسایی به کمین دشمن افتاده و احتمالاً اسیر شده." اسمش یحیی ترابی بود همیشه لباس پلنگی می‌پوشید بدنی ورزیده داشت ذائقه‌ام دوباره تلخ شد این حادثه مثل اسارت یا شهادت کلهر شوکی تازه به تیم‌های شناسایی وارد کرد اما باز جمع بندی و تحلیل فرماندهان این بود که عملیات لو نرفته است لذا گردان‌ها آخرین مراحل مانور قبل از رزم خود را در عقب انجام دادند باز هم یک اتفاق تلخ گردان حضرت علی اکبر از پادگان ابوذر سرپل ذهاب به منطقه‌ای موسوم به بزمیرآباد رفته بود سیدحسین سماوات همان همراه و همسفر دوست داشتنی‌ام در حین مانور نیروهایش بر اثر پرتاب ناخواسته موشک آرپی‌جی شهید شده بود ◀️ ادامه دارد ... قسمت بعد؛ https://eitaa.com/salonemotalee/621