پرسش و پاسخی درباره حقیقت تعریف در مورد تعریف میگوییم که تصدیق نیست، بلکه صرفا توضیح حدود یک مفهوم ماهوی است. زیرا تصدیق جایی است که بخواهیم در مورد واقعیت قضاوت و ادعایی داشته باشیم. اما در تعریف نسبت به واقعیت خارجی آن مفهوم ماهوی قضاوتی نداریم. از طرفی در‌مورد «واقعیت» میگوییم که هرچیزی است که گزاره در موردش ادعا و قضاوت دارد. چه در درون ما باشد (مثل اینکه مفهوم انسان کلی است) چه در بیرون ما. چه مفروض باشد چه محقق. چه فرضش محال باشد چه ممکن. پس گزاره «مفهوم انسان کلی است» هم یک تصدیق است و دارد از واقعیت متناسب با خودش حکایت میکند. اشکال: خوب «تعریف» نیز دارد در‌ مورد واقعیتی در درون ما گزارش می‌دهد. چرا نمیگویید که تعریف نیز یک نوع تصدیق است؟ پاسخ از آنجا که تصور تصدیق نیست، وقتی بخواهیم آن را از حالت مجهول درآورده به صورت معلوم درآوریم (تعریف همین است)، نتیجه ی حاصل هم باید تصور باشد، نه تصدیق. از طرفی ما این کار را در قالب تصدیق انجام می‌دهیم. برای همین است که مشکل پیدا میشود. برای حل مشکل کافی است توجه کنیم که بین عمل تعریف کردن و ماحصل تعریف فرق است. به عبارت دیگر محتوای تعریف که یک تصور است و مساوی است با معرَّف، فرق دارد با قالبی (قضیه ای) که این محتوا در آن ارائه میشود؛ یعنی ما ناگزیر هستیم محتوا را داخل قالب یک قضیه ریخته و آن را تصدیق کنیم، اما منظورمان تصوری است که در قالب قضیه به مخاطب ارائه داده میشود. اگر بخواهم در یک مثال این مطلب را توضیح دهم، باید بگویم: وقتی میخواهیم انسان را (فرض میکنیم که تصوری است مجهول) تعریف کنیم، می‌گوییم: انسان همان حیوان ناطق است. این جمله قالب قضیه را دارد و ما محتوای آن را تصدیق کرده ایم. مخاطب نیز با همین تصدیق مواجه شده است، منتها تعریف انسان، محتوایی است که درون این تصدیق است، بدون نسبت و حکم؛ یعنی چیزی که مساوی با انسان است، عبارت است از: حیوان ناطق بودن. به این ترتیب، تعریف انسان که یک تصور اجمالی است، میشود یک تصور تفصیلی. در عین حال، این تعریف در قالب یک تصدیق ارائه شده است. پس به طور خلاصه، باید بین معرَّف که یک تصور تفصیلی است با قالبی که معرف را در آن قرار داده ایم، فرق گذاشت و این چنین، مشکل حل میشود. @sarbakhshi