🌷کتاب (کتاب مخفی) 🌷
#قسمت_شانزدهم
ما تا درون خانه محمد نفوذ کرده ایم !می فهمی ؟! تا درون خانه اش و بر سر سفره اش ! برخی از همسران او همدستان ما هستند . خیال می کنی ما از اسرار محمد چگونه با خبریم! از غیب ؟!
خالد می گوید:
_ رازت را برای ما فاش کن و خانواده ات را نجات بده ! بگو ماجرای آن کتاب چیست ؟! آیا به دنبال کتابی می رفتی؟! به کجا؟! شرق ؟! کجای شرق ؟! یا شاید حامل کتابی بودی ؟! آن کتاب چه بود ؟! نصرانی بود یا یهودی ؟! اسرار بود یا اعجاز؟!
ابو حامد می گوید:
_ با ما به زبان ساده سخن بگو . شاید حرف زدنت مرگت را ساده کند !پیش از آن که دیگران بخواهد به زور شلاق و آهن گداخته و سنگ سیاه دهانت را باز کنند ، خودت دهان باز کن ! قول می دهم مرگت آسوده و بی درد باشد !
سلیمان می گوید:
_ می دانی اهالی مدینه درباره تو چه خواهند گفت ؟! تو از ایران آمده ای و یکی از اهالی مدینه را کشته ای ! خبر دهان به دهان در مدینه می چرخد و تو را سیاه می کند !
ماهان مبهوت می گوید:
_ من کشته ام ؟! رفیق شما از نیش مار مرد ! مگر شما بالای سرش نبودید؟! شمشیرش را بالا برد تا جانم را بگیرد . قرار بود او قاتل من باشد !
خالد می گوید:
_ در مدینه حرف ما بیشتر از حرف تو خریدار دارد ! ما می گوییم تو کشته ای ! می گوییم رفیق ما را کشتی و ما تو را قصاص کردیم !
ماهان تاب سخن گفتن ندارد . به سختی می گوید :
جانم به دهانم رسیده ! آیا قرار است از تشنگی بمیرم؟! برای رضای خدا به من آب دهید ! تشنه ام !
خالد می خندد و می گوید:
_ ما به هر که بخواهیم آب می دهیم !
مشک آبی را که در دست دارد ، واژگون می کند و آب را بر خاک برهوت می ریزد . ماهان به قطرات آبی که در دل خاک محو می شوند نگاه می کند. خالد می گوید:
_ گفتی برای رضای خدا ؟! کدام خدا ؟! خدای محمد !
ماهان نای حرف زدن ندارد . خالد ادامه می دهد:
_ آیا او نبود که می گفت خدایش از نهان آگاه است و بر همه چیز قادر ؟!
می خندد.
#کتاب_مخفی
https://eitaa.com/sardar_313_martyr