#طناز
#پارت_۳۹۷
فردای اون روزی که درباره سمیرا فهمیدم هست.
کل شب رو بهش فکر کردم و طاقت نیاوردم و رفتم خونه تا با خود مهدیار حرف بزنم.
نهار درست کردم ولی مهدیار نیومد و تا عصر ساعت ۳.۳۰ دقیقه اداره بود.
وقتی هم اومد، خستگی رو بهونه کرد و رفت تو اتاق تا چرت بزنه.
صدای پیامک روی موبایلش توجهم رو جلب میکنه.
پاورچین پاورچین میرم سراغ موبایلش یک پیامک از طرف سمیرا بود.
رمز موبایلش رو از قبل داشتم، سریع وارد میکنم.
با دیدن متن پیام دست و پام رو گم میکنم.
سمیرا نوشته بود: رو پیشنهادم خوب فکر کن مهدیار یک طرف آینده رویایی و میلیاردها دلاره یک طرفم زندگی بدبختانه ای که داشتی.
از کل دنیا دو تا آپارتمان فسقلی سرمایه داری، به حرف هام خوب فکر کن پسر خوب.
دست و پام می لرزه، یعنی سمیرا چه پیشنهادی برای مهدیار داره؟
اصلا این دختره از کجا اومده؟
تازه یادم میافته صفحه پیامک رو باز کردم و مهدیار متوجه میشه به گوشیش دست زدم.
با نگرانی گوشی رو بر میدارم و پاورچین پاورچین سمت اتاق خوابمون میرم.
همین که لای در رو به آرومی باز میکنم سینه به سینه مهدیار میشم.
با اون ظاهر خواب آلود و موهای آشفته دست به سینه ایستاده.