#طناز🦋
#پارت_۲۰۹
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._._.
محمدخان روی بالکن نشسته، حاج خانمم کنارش.
مرد خوبیه بهم دائم لبخند میزنه و من رو دخترم خطاب میکنه.
نمیدونم آقاجون چه طور دلش اومده در حق اون و عمه فرشته ظلم کنه و یک حسرت بزرگ رو روی دلشون بذاره.
برای دیدن اطراف لباس های محلی پوشیده و بعد از اطلاع به بی بی راهی میشم.
یک طرف کلبه زمین زراعته یک طرف جنگل، بی بی یک زمین کوچیک کشاورزی داره که نزدیک کلبه است.
میگفت سالها توی این زمین نشاء می کرده، تا اینکه محمد خان زنده از دریا برمیگرده و کمک مادرش میشه.
حالام حاج خانم اومده بود کنارشون، دیگه دلم نمیخواست بهش بگم حاج خانم.
این اسمی بود که آقاجون بهش تحمیل کرده بود، مرضیه جون بهتر بود مگه چند سالش بود؟!
البته خودش میگفت بخاطر سفر حجم باید بگید حاج خانم ولی من دوست داشتم مثل مامانم و خاله خودم بدونمش و اینطوری صداش کنم...
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.