#طناز🦋
#پارت_۲۱۱
_._._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._.
نمیدونم مرضیه جون تونسته منصور،برادرش رو که این سرنوشت رو براش رقم زده ببخشه یا نه؟
اما خوب میدونم اون به جای اینکه کینه به دل بگیره، توی قلب خودش بذر محبت کاشته و ثمرهی اون محبت رو نثار ما بچه ها میکنه.
راه جنگل رو پیش میگیرم، با کمک درخت ها نشونه میذارم که گم نشم.
توی فکرم قدم میزنم، تو فکر زندگی از هم گسیخته مون.
تو فکر بابا و مامان، دلم برای طاها تنگ شده.
کاش بتونم اون و مامان رو کنار خودم داشته باشم.
کاش دوباره یک خانواده بشیم، حتی بابا برگرده و ثابت بشه بی گناه بوده و همهی این مدارک علیهش پاپوشه.
بغض به دلم چنگ میندازه، اگه آقاجون مجبورم نمی کرد زن سپهر عوضی بشم الان مامان رو توی این شرایط تنها نمیذاشتم.
دلم برای بغل کردنش پر میکشه!
انقدر تو فکرم که به خودم میام میبینم وسط جنگلم و افتاب غروب کرده.
موبایلم رو برمیدارم تا زنگ بزنم آقا محمد که بیاد دنبالم، اما با دیدن علامت سوال بالای صفحه میفهمم گوشیم آنتن نمیده...
_._._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._.
کپی برداری ممنوع است.