طناز
#پارت_۳۳۰ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار بعد از چند دقیقه سهیل رو کنار می‌زنه و میا
‌ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. انقدر ترسیدم که نمی تونم تکون بخورم، مهدیار سهیل رو بیرون می‌کنه. سهیل پشت هم تهدید می‌کنه که نمی‌ذاره مهدیار منو ببره منم عین ابر بهاری هم اشک می‌ریزم. مهدیار من رو به زور به همون اتاق خواب کوفتی می‌بره و در اتاق رو قفل می‌کنه. صداش میاد که زنگ می‌زنه به دو تا ماموری که دوستش هستن تا سهیل رو از جلوی آپارتمان ببرن. دستگیر رو جا به جا می‌کنم و با التماس می‌خوام، تا پلیس خبر نکنه اما اون گوشش بدهکار نیست. بعد نیم ساعت پلیس میان سهیل رو که پشت در خونه نشسته با سر و صدای زیاد می‌برن. - برای چی سهیل رو تحویل پلیس دادی؟ به جای اینکه جوابم رو بده جلو میاد و با زور چونه منو می‌گیره سمت صورت خودش. انگشتش رو روی کبودی صورتم می‌کشه و می خواد صورتم رو ببــ-وس-ه که سرم رو عقب می‌کشم. اخم ترسناکی می‌کنه و مچ دستم رو چنگ می‌زنه: من رو پس نزن. - تو دیوونه‌ای سادیسم داری. - من از کاری که کردم اصلا پشیمون نیستم طناز تو با وجودت جلوی قاتل شدن منو گرفتی. - چی می‌گی تو مهدیار؟ دستش رو دور من حلقه می‌کنه و سرش رو می‌ذاره رو سینه‌ام: آقاجون چی بهت گفت؟ که نتیجش شد این وضعیت ما؟ - پدر بزرگت علاوه بر سکته قلبی سکته مغزیم کرده پشت سر مادرم چرت و پرت بهم بافت. _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌