"حالا بگویید ببینم چه جور آدمی هستید. زود باشید. همین حالا شروع کنید و زندگی‌تان را بگویید." من دستپاچه شدم و با تعجب گفتم: " داستان ؟ چه داستانی؟ کی به شما گفته که زندگی من داستانی دارد؟ من هیچ داستانی ندارم که حرفم را برید: "چطور زندگی‌تان داستانی ندارد؟ پس چه‌جور زندگی کرده‌اید؟" چطور ندارد! بی داستان! همین طور! به قول معروف دیمی! تک و تنها! مطلقا تنها! شما میفهمید "تنها" یعنی چه؟" "یعنی چه؟ یعنی هیچ‌وقت هیچ‌کس را نمی‌دیدید؟" "نه، دیدن که چرا! همه را می‌بینم. ولی با این همه تنهایم!" "یعنی با هیچ‌کس حرف نمی‌زنید؟" "به معنای دقیق کلمه، با هیچ کس!" "گوش کنید، می‌خواهید بدانید من چه جور آدمی هستم؟" "البته!" "به معنی دقیق؟" "بله، به دقیق‌ترین معنا!" "خب، من یک نقش‌ِ نمایشم! بازیگر یک نقش، از آن‌ها که در زندگی پیدا نمی‌شود!" «شب های روشن» داستایوفسکی