# در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز پس چه شد اینک ثواب ِآن همه  راز و نیاز یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات تا شود این گونه حالت، این جهنم خانه ات گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی آن ندا گفتا همان کس که زدی تهمت بر او طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو