🔅#پندانه
✍️ هم دلت پاک باشه هم عملت
🔻ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ میگن:
ﺩﻟﺖ که ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، کافیه. نماز هم نخوندی نخون. روزه نگرفتی نگیر. به نامحرم نگاه کردی اشکال نداره. فقط سعی کن دلت پاک باشه!
🔻ﺟﻮﺍﺏ ﺍﺯ ﻗﺮﺁﻥ:
ﺁنکس ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﻓﻘﻂ ﺩﻝ ﭘﺎﮎ برایش ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ، میگفت: «ﺁﻣﻨﻮﺍ».
🔻ﺩﺭ ﺣﺎلی که ﮔﻔﺘﻪ:
«ﺁﻣَُﻨﻮﺍ ﻭَ ﻋَﻤِﻠُﻮﺍ ﺍﻟﺼَّﺎﻟِﺤﺎﺕ»
🔹ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻢ ﺩﻟﺖ ﭘﺎﮎ ﺑﺎشه، ﻫﻢ ﮐﺎﺭﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎشه.
💢اگه ﺗﺨﻤﻪ ﮐﺪﻭ ﺭو ﺑﺸﮑﻨﯽ ﻭ ﻣﻐﺰﺵ ﺭو ﺑﮑﺎﺭﯼ، ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭو ﻫﻢ ﺑﮑﺎﺭﯼ ﺳﺒﺰ ﻧﻤﯽشه. ﻣﻐﺰ ﻭ ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎشه.
♡
#پندانه تاریخی
#بنی امیه هم به بهانه مرگ یک زن دنبال فتنه بودند!
#عمرو عاص به عایشه:
آرزو داشتم تو در جنگ جمل کشته میشدی.
#عایشه: اى بى پدر چرا این گونه سخن میگوئی؟
ابن عاص: چون تو به خاطر هدفت كشته می شدی و به بهشت می رفتى و من هم مرگ تو را بزرگترين دلیل برای سرزنش علی قرار می دادم
الاحتجاج، ج ١، ص ١۶۵.
#پندانه##شیرین#عمامه عاریتی!
مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود.
میرودمحضر امیرالمؤمنین (ع) در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین میگوید:
آقا ما داریم برمیگردیم به ایران و میدانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما میآید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آیندهی زندگیام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.
حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند و صبح و شام وقتی حرم مشرّف میشد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا میکرد.
سه ماه هم ایشان کربلا میماند.
جمعاً میشود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید میشد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمیدانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم میرود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب میخوابد،
خواب سیدالشهداء (ع) را میبیند. آقا میفرمایند:
شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته میخواهی به عنوان الگو؟" میگوید: بله آقا.
میفرمایند:فردا صبح وارد حرمِ ما که میخواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 سالهای نشسته، عمامهای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد میشوی،این جوان بلند میشود وارد حرم میشود یک سلامی پایین پا به من میکند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج میشود
بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسانهای بزرگ است .
حاج شیخ میفرماید:
بیدار شدم.
طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود.
وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت.
دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم.
برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: آقا! عمامهی من عاریتی است
و رفت.
از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه پسکوچههای کربلا، دنبالش دویدم:
آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت:آقا! عبای من هم عاریتی است و رفت.
آقای حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
دیدم دارد از دستم میرود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانهی دو امام،بااین دو کلمه دارد میگذارد و میرود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:
بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامه من عاریتی است یعنی چه؟
شش ماه التماس کردهام تا شما را معرفی کردهاند، کار دارم با شما.
یک نگاهی به حاج شیخ میکند و میگوید: چه کسی من را به شما معرفی کرد؟
آقا شیخ عبدالکریم میگوید:
صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع).
به حاج شیخ عبدالکریم میگوید:
امروز چندمِ ماه است؟
حاج شیخ عبدالکریم روز را میگویند.
میگوید: دنبال من بیا .
در کوچهپسکوچههای کربلا میروند تا به خارج از کربلا میرسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.می رسد به درِ آن اتاق و میگوید:
اینجا خانه من است،فردا طلوع فجر،وعده دیدار من و شما همین جا .
میرود داخل و در را میبندد.
مرحوم حاج شیخ فرموده بود:
من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی میخواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟
آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام.
ایشان میفرماید:
لحظهشماری میکردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای نالهی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا میزد:
وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم.
در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود.
گفتم:
خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانهی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟
گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت.
وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم.
گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم.
یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم،این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود.
روز قبل به من گفت:
آقا عمامهی من عاریتی است،
عبای من عاریتی است
فردا جلوی چشمانِ من،عبا و عمامه را گذاشت و رفت.
میخواست به من بگوید:
شیخ عبدالکریم حائری!
مرجعیت،عاریتی است
ریاست،عاریتی است
خانههایتان،عاریتی است
پولهای حسابتان،عاریتی است
وجودتان،عاریتی است
سلامتیتان،عاریتی است.
هر چه میبینید،عاریه و امانت است
دل به این عاریهها نبندید.
#پندانه سجادی
💠 روی عن الامام زین العابدین (عليه السلام): المُؤمِنُ مِن دُعائِهِ عَلى ثَلاثٍ : إمّا أن يُدَّخَرَ لَهُ و إمّا أن يُعَجَّلَ لَهُ و إمّا أن يُدفَعَ عَنهُ بَلاءٌ يُريدُ أن يُصيبَهُ؛
مؤمن از دعاى خود يكى از سه نتيجه را مى گيرد: برايش ذخيره آخرت مى شود يا در دنيا برآورده مى شود يا بلاى حتمی از او برگردانده مى شود.
📚 تحف العقول، صفحه ۲۸۰.
#پندانه #رمضانیه
💠 روی عن الامام زین العابدین (عليه السلام): المُؤمِنُ مِن دُعائِهِ عَلى ثَلاثٍ : إمّا أن يُدَّخَرَ لَهُ و إمّا أن يُعَجَّلَ لَهُ و إمّا أن يُدفَعَ عَنهُ بَلاءٌ يُريدُ أن يُصيبَهُ؛
مؤمن از دعاى خود يكى از سه نتيجه را مى گيرد: برايش ذخيره آخرت مى شود يا در دنيا برآورده مى شود يا بلاى حتمی از او دفع مى شود.
📚 تحف العقول، صفحه ۲۸۰.
#پندانه
🔸جوانی تصمیم گرفت از دختر موردپسندش خواستگاری کند؛ اما قبل از اقدام، از مردم در باره آن دخـتر جـویا شــد.
🔹مردم جـواب دادنـد:
ایـن دخـتـر بیادب و بدخـو و خـشـن اسـت.
🔸 آنگاه از تـصـمـیـم خود منـصـرف شـد و بـه خـانـه برگشـت و در مـسیر راه با شـیـخ کهـنسالی روبهرو شد.
🔹شـیخ پرسید:
فرزندم چه شده؟ چرا اینقدر پریشان و گرفتهای؟
🔸آن شخص قـصـه را برای شیـخ بیان کرد.
🔹شیخ گفت:
بـیا فرزندم من یکی از دخترانم را به عقد تو درمیآورم؛ اما پیش از آن برو و از مردم درباره دخترانم پرسوجو کـن.
🔸شخـص رفت و از مردم محـل در باره دختران شیخ پرسید و دوباره نزد شیخ آمد.
🔹شیخ از آن جوان پرسـید: مردم چه گفتـند؟
🔸جوان پاسخ داد:
مردم گفتند دختران شیخ، بسیار بداخـلاق و بـیادب و بیحیا و بیبندوبارند.
🔹شیخ گفت: با من بیا!
🔸وقتی آن شخص به خانه شیخ وارد شد، جز یک پیرزن، کسی را ندید که همسر شیخ بود و به سبب عقیم و نازابودنـش هیچ فرزندی به دنیا نیاورده بود.
⁉️ وی از دیدن این حالت شوکه شد، شیخ به او گفت:
فرزندم! مردم به کسی رحم نمیکنند و دانسته یا ندانسته در حق دیگران حکم میکنند.
#پندانه#شبانه
همسـر ملانصـرالدین از او پرسید:«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»
🎈ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
🎈یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه می کرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
🎈چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
🎈وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
🎈بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
🎈ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت...
🎈خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
🎈«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!
واقعیت همین است!
🎈اگـر نان کـسی را نبـریده باشیـم
🎈اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم
🎈اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم
🎈اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم
🎈اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم
🎈اگـر بندگـی خــدا را کـرده باشیـم،
🎈هیـچ دلیـلی بـرای ترس از مـرگ وجود ندارد !
خدایا عاقبت ما را ختم بخیر کن.🤲🏻
🦋#پندانه #قرآنی🦋
🔸سوره نحل، آیه ٣۴:
فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُواْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ
⚡️پس كيفر بدى هايى كه انجام دادند، به آنان رسيد و آنچه را كه آنان به مسخره مى گرفتند، آنان را فراگرفت.
💥دود اعمال بد، به چشم خود انسان مى رود.
🍁كيفر مسخره کردن دین یا ديگران، در همين دنيا به انسان مى رسد.
#پندانه
آرنولد_شوارتزینگر در شرح این تصویر غمگینانه و اندوهناک نوشته است: 《چقدر زود گذشت》
او این جمله اندوهگین را به دلیل پیری و ناتوانی ننوشتیست. وقتی او فرماندار کالیفورنیا بود و همین هتلی را که مجسمه اش در آن قرار دارد، افتتاح می کرد، مالک هتل به او گفت: هر زمانی که اراده کنید و به این هتل بیایيد، اتاق شما رزرو مي باشد و کارکنان در خدمت شما هستند. الان که دیگر فرماندار نیست و آن شهرت و قدرت را ندارد، به همان هتل رفت تا شبی را بگذراند، پذيرش هتل به ايشان گفت، ببخشید تمام اتاق های ما از قبل رزرو شده است و ما هیچ اتاق خالی نداریم.
او کیسه خوابی با خود آورد و زیر مجسمه خودش در مقابل هتل خوابید و تصویر آن را منتشر کرد و در توضیح آن نوشت:
هیچ گاه به قدرت و موقعيت و هوش خود مغرور نشوید، چون هیچ یک برای همیشه پايدار نخواهد بود؛ حتی برای اسطوره ای مثل آرنولد!
🔅#پندانه
✍️ این است حکایت دنیا
🔹قطره عسلی بر زمین افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجابانگیز بود. پس برگشت و جرعه دیگری نوشید.
🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد.
🔹مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد.
🔸اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت.
🔹در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد.
💢 دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ!
🔺پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات مییابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک میشود.
#پندانه-#الاهیه#
عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی
جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
بر بخشش بی منت من هم گله کردی
با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
از صحبت با مونس جانت، گله کردی
رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
با این که نماز تو خریدم، گله کردی
بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟
بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟
🌹همیشه شکرگزار خدا باش
🦋به آنچه داری قانع و شاد باش