لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
📢 شماره۸۲۹ 💠داستان 💠گنج قناعت ✍هاجر شهابی 🎙صدای بالا کشیدن کرکره حواس مقداد را می‌دهد پشت سرش. با هیجان و سرعت زیاد خودش را می‌رساند به کیوان. یکی از فال‌ها را می‌گیرد مقابل صورت گل‌فروش و صدای بمش را فرو می‌کند در گوش او: «سلام، یه فال ازم بگیر دیگه. مگه چند تومنه؟» کیوان دستی به موهای لختش می‌کشد و با اخم دست مقداد را پس می‌زند. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖