eitaa logo
دانلود
SedayeEnghelab-Dastan03-09-04 آهنگ زنگ.mp3
زمان: حجم: 7.29M
📢 شماره۱۴۶۹ 💠داستان 💠گلاب 💠روایتی از زندگی شهید حیدر گلبازی ✍زهرا اخلاقی 🎙زیر آتش‌بار دشمن، امدادگر چشم چپم را باندپیچی کرد و پای راستم را هم بست و به سراغ مجروح بعدی رفت. برای اینکه زیر آتش نباشیم، ما را پشت تپه‌ای کشاند. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-10-06.mp3
زمان: حجم: 7.9M
📢 شماره۱۵۴۴ 💠داستان 💠به خودت بگو: هیس! 🎙سرد است و سوز اول دی‌ ماه توی خانه می‌ریزد. بخاری را روشن کرده‌ایم. البته مثل هر سال که نه، خیلی سخت بود. با اشک و آه آن را شستم و تمیز کردم. بچه‌ها سردشان بود. مدام می‌گفتند: «مامان یادته پارسال بابا چقدر زود بخاری را روشن کرد؟» سجاد اورکت سبز تو را پوشیده تا گرم شود. دور اتاق می‌چرخید و ادای لرزیدن را در می‌آورد. می‌گوید: «مامان، یادته زمستان‌ها بابا این را می‌پوشید؟» ... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-10-19 (1).mp3
زمان: حجم: 7.47M
📢 شماره۱۶۰۳ 💠داستان 💠ققنوس در آتش ✍مریم سامع 🎙لرزش از سر تا پایش حس می‌شد. قلبش داشت از جا کنده می‌شد. چشمانش به چشمان ریز و سبز کوشنِر گره خورد. کوشنر مطمئن از اینکه قدرتمندترین و احمق‌ترین آدم دنیا را برای بزرگ‎ترین فاجعه خاورمیانه انتخاب کرده، خوشحال بود. فاجعه‌ای که سودش برای اربابان صهیونش نظیر نداشت. ترامپ علامت تأیید را از چشمان کوشنر گرفت. دلش قرص شد و با خط کج‌ومعوج زیر عکس (باطل شد)Expired درشتی نوشت و مهر مخصوص ریاست‌جمهوری روی آن زد... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-11-01.mp3
زمان: حجم: 6.14M
📢 شماره۱۶۲۱ 💠داستان 💠نوزده خونین ✍زهرا عبدی 🎙سیدعلی اکبر به خانه آمد. عمامه، عبا، قبا و ریش‌هایش پر از برف بود. شده بود مثل پیرمردهای هفتاد ساله. او با ابروهای درهم و برهم و روزنامۀ مچاله شده در دستش به داخل رفت. مونس از سماور کنارش یک چای داخل استکان ریخت و جلوی سید گذاشت. مثل همیشه نبود. حتی به دوقلوها هم توجهی نکرد. برای مونس هم هدیه نخریده بود. همیشه وقتی دیر می‌آمد حسابی دست پر بود. همان‌طور با عبا، قبا و عمامه کز کرده بود یک گوشۀ خانه. مونس کنارش نشست. ـ سید یه چیزی بگو. سیدعلی‎اکبر روزنامه را روی فرش گذاشت.... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-11-06 (1).mp3
زمان: حجم: 7.12M
📢 شماره۱۶۴۲ 💠داستان 🎙تنهایی آرامش‎‎بخش در انتهای زمستان، همان روزهایی که هوا هنوز دو دل است بین سرمای استخوان‌سوز و گرمای خجالتی بهار، صدای اذان مغرب در مسجد جامع شهر پیچیده بود. چراغ‌های حیاط روشن و خاموش می‌شدند و باد ملایمی صدای اذان را با خود تا کوچه‌های دورتر می‌برد. مسجد شلوغ‌تر از همیشه بود؛ نه از آن شلوغی‌های بی‌حوصله‌ی صف‌های نماز جمعه، بلکه از آن جمع‌هایی که هر کسی با خودش خلوت کرده باشد. کفش‌ها دم در روی هم تلنبار شده بودند، انگار می‌خواستند از شلوغی خلاص شوند. در گوشه‌ای از شبستان، سجاده‌ای پهن بود و قرآن کوچکی که لای صفحاتش نشان قرمز رنگی جا خوش کرده بود... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-11-13.mp3
زمان: حجم: 7.91M
📢 شماره۱۶۶۶ 💠داستان 💠خاری در چشم تل‌آویو ✍زهرا اخلاقی 🎙انگشت بریده را داخل ظرف مخصوص آزمایش، روبه‌رویت گذاشته‌ای. باید با DNA افرادی که قرار است رئیس بخش امنیت برایت بفرستد، مطابقت بدهی. نگاهت را از انگشت برمی‌داری به نظرت هوای اتاق گرفته است، پنجره آزمایشگاه را باز می‌کنی. صدای پرنده‌های روی شاخه‌های درختان در محوطه پشت آزمایشگاه، بیشتر عصبی‌ات می‌کند. پنجره را می‌بندی. به انگشت نگاه می‌کنی و دستی بین موهایت می‌کشی و بعد عینکت را با وسواس پاک می‌کنی. به چند ساعت قبل فکر می‌کنی وقتی که روی صفحه تلفنت اسم «میکا، رئیس بخش امنیت» افتاده بود... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-11-19 (1).mp3
زمان: حجم: 6.97M
📢 شماره۱۶۷۵ 💠داستان 💠طلوعی تازه ✍حسن نوروزی 🎙عباس از آن راننده‌های کهنه‌کار تهران بود. عمرش را خرج خیابان‌های شهر کرده بود و به همین دلیل خیلی‌ها او را می‌شناختند. او به خیابان می‌گفت: «رگ‌ شهر». توی دلش همیشه می‌خواست جوش و خروشی در رگ‌های شهر شکل بگیرد که نه شاهی بماند و نه اجنبی؛ روزهای سرد سال می‌گذشت و به بهمن‌ماه سال 1357 نزدیک می‌شد، خیابان‌های تهران همان چیزی بود که عباس‌آقا می‌خواست؛ چیزی فراتر از خون در رگ‌های شهر جریان داشت؛ یک جوش و خروش، یک التهاب، یک تپش بی‌وقفه... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-11-28 (1).mp3
زمان: حجم: 6.72M
📢 شماره۱۶۹۶ 💠داستان 💠نگاه ✍م.موسوی 🎙بی‌حوصله و تلخ از خانه بیرون زد. دستگاه کنترل قند خون مادر خراب شده بود. توی شلوغی این روزها حوصلۀ زیر و رو کردن داروخانه‌ها را نداشت. در را که بست، عماد، همبازی نوجوانی‌اش را دید که روی پشت‌بام مشغول کار بود. نگاهش را دزدید. مدت‌ها بود با هم سرسنگین بودند. از ده سال پیش سر عروسی خواهر عماد، تا این روزها که عماد سخت مشغول دوا و درمان دختر کوچکش بود... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-12-06 (1).mp3
زمان: حجم: 7.67M
📢 شماره۱۷۰۴ 💠داستان 💠هر زمستانی یک بهار می‌سازد ✍شهاب الدین نوروزی 🎙سرما تا مغز استخوان آدم پیش می‌رفت؛ پدرم وقتی هوا به این درجه می‌رسید جمله معروفی دارد و می‌گوید؛ «سرمای گوش‌شکن»! ولی این بار طوری دیگر می‌گوید که ما از او می‌خواهیم دوباره تکرارش کند، همه فکر کردیم که اشتباهی شده؛ پدرم می‌گوید درست شنیدید این سرما، این‌بار گوش‌شکن نیست! «دشمن‌شکن» است... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-12-19.mp3
زمان: حجم: 6.63M
📢 شماره۱۷۲۷ 💠داستان 💠التیام 🎙یادم هست که نیمه شعبان افتاده بود چهارشنبه و پنج‌شنبه هم تعطیل می‌شد و سه روز تعطیلی، آن هم در پیشواز جشن بزرگی که همه انتظارش را می‌کشیدیم، یکی از اتفاقات شیرین آن سال به حساب می‌آمد. هم‌کلاسی‌هایم هر کدام برای فخرفروشی هم که بود، مسافرت و جشن و مراسم‌هایی که در پیش داشتند، در بوق و کرنا می‌کردند و حسابی دل بقیه را می‌سوزاندند... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan03-12-23.mp3
زمان: حجم: 7.63M
📢 شماره۱۷۵۴ 💠داستان 💠قتل عمد 🎙مجتبی همیشه بی‌خیال بود. از بچگی هیچ‌چیزی ناراحتش نمی‌کرد. سرش به کار خودش بود. مادرم همیشه می‌گفت: «دنیا را آب ببرد، این مجتبی سرگرم ماهیگیری می‌شود.» پدر که نداشتیم و مادر با قالیبافی بزرگ‌مان می‌کرد و تمام تلاشش این بود که برای خودمان کاره‌ای بشویم..‌.. 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
SedayeEnghelab-Dastan04-02-18.mp3
زمان: حجم: 14.32M
📢 شماره۱۸۰۰ 💠داستان 💠شمشیرم هنوز تشنه است 🎙به فراخور این روزها با بچه‌های مسجد گرم صحبت درباره این موضوع بودیم که چطور باید با آمریکا مذاکره کرد؟ در این حیص و بیص حاج‌آقا رسولی تسبیح به دست و ذکر گویان با سلامی از کنار ما رد شدند؛ محمد که زرنگ و وقت‌شناس ما بود، سریع گفت: «از حاج‌آقا رسولی بپرسیم؟». گفتیم بپرسیم! 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖