🔻دعوت به مناظره 🖊 مهدی جمشیدی ۱- من به دلایلی که در بندهای پیش رو می‌آیند، هیچ تمایلی به مطالعه و نقد نوشته‌های آقای محسن حسام‌مظاهری ندارم، اما متن اخیر ایشان که مشتمل بر «تحریف آشکار» و «تخریب موذیانه» نسبت به منطق حکمرانیِ آیت‌الله خامنه‌ای بود، مرا به موضع‌گیری قاطع و صریح واداشت. گویا او نیز دریافته است که می‌توان با «روایت‌پردازیِ دروغین» به جان نظام افتاد و موریانه‌وار، چهارچوب‌های هویّتی و سرمایۀ اجتماعی‌اش را جَوید. براین‌اساس، ایشان را به «مناظرۀ عمومی و زنده» دربارۀ آنچه که نوشته است دعوت می‌کنم. نباید نوشت و گریخت، بلکه باید نشست و پاسخ گفت. ۲- نمی‌دانم «تکرارِ ملالت‌بارِ یک تک‌ایده» را باید چه نام نهاد. وی آن‌قدر سخن ابتدایی‌اش را «تکرار» کرده است که نخوانده می‌توان حدس زد که چه نوشته است. این‌همه اصرار بر تکرار و بازگفتن، مایۀ شگفتی‌ست. ما با «تداومِ بی‌حاصلِ یک فکرِ بی‌کشش و نحیف» روبرو هستیم. او زیر «آوارِ کلیشه» مانده است و رهایی ندارد. نوشته‌هایش کمترین نشانی از «طراوت» و «تازگی» و «نشاط» و «پویایی» ندارند و از یک نقطه، فراتر نمی‌روند. او همه‌چیز را از «یک دریچه» می‌بیند و تفسیر می‌کند. ۳- از سوی دیگر، داشته‌اش همین است و بس. همین «تک‌ایده»، شده است «خودِ او» و ازاین‌رو، انکارش هم نفیِ خودش است. در واقع، این اصرار برای او، حیثیّتی شده است و دفاع او از آن، «هویّتی» است نه «حقیقتی». او ناشیانه به‌جای این‌که دست‌کم به بهانۀ تغییر قلمرو مطالعاتی یا تجدید مسألۀ معرفتی، این ایده را به خاک بسپارد و از آن گذر کند، خاکِ تعصّب بر باقی عمرش ریخته است. او نه «شهامتِ بازگشت» دارد و نه «زیرکیِ عبور»، بلکه «متوقف» مانده است و در پیلۀ تنگ و تاریکِ یک ایده، دست‌وپا می‌زند. ۴- اما همین تک‌ایده نیز، آفریدۀ خودش نیست، بلکه «اقتباسی» است. این ایده در «جامعه‌شناسیِ دین»، رونق داشته و شاید نخستین بار، علی شریعتی آن را به صورت تفصیلی و مقایسه‌ای به ادبیّات اجتماعی ما وارد کرده است. در دهۀ هفتاد، این ایده به دست جریانِ «روشنفکریِ سکولار» افتاد و اینان از آن برای تقابل با انقلاب و الگوی دین‌داریِ برآمده از آن بهره بردند؛ هر چند در نقطۀ مقابل علی شریعتی حرکت کردند و بر وی تاختند. او پس از دهه‌ها، تازه از راه رسیده است و همان را تکرار می‌کند تا شاید با موج‌سواری بر آن، خاکریزی برای حمله به انقلاب بسازد. پس کار او، «تکرارِ تکرار» است. وی قدرتِ «آفرینشِ فکری» ندارد و ذهنش زاینده نیست. «متوقف در گذشته» است، نه «متّکی بر گذشته». اندیشه‌اش، «گره‌یاب» نیست و هنر «مسأله‌پردازی» ندارد. ازاین‌رو، یک ایدۀ نخ‌نما و پوسیده را به میدان آورده است. ۵- تأسّف‌بارتر این‌که «پاسخ» او نیز خلّاقانه نیست، بلکه «تکراری» و حتّی «غلط» و «متناقض» است. بدون شک، او در این زمینه، صدها قدم از علی شریعتی عقب‌تر است. یکی از سخنرانی‌های علی شریعتی در پنجاه سال پیش، بر آثارِ امروز او ترجیح دارد؛ چه از جهت «عمقِ فهم» و چه از جهت «اتقان تدبیر». حتّی همین مقایسۀ محدود و موردی نیز مرا شرمنده می‌سازد؛ چراکه با نوشته‌هایی مواجهیم که عقب‌ماندگیِ معرفتیِ رسوایی را به نمایش می‌گذارند. او هرچه توانسته، مسأله را خراب کرده است؛ تا آنجا که باید گفت سهم او، «خراب‌کردن مسأله» بوده است. تصوّر کرده که می‌تواند با «دستکاری‌های کودکانه»، قدمی به پیش بردارد، درحالی‌که حتّی توان «بازتولید گذشته» را نیز نداشته است. ۶- جالب این‌که وی تاکنون از «ظاهرگرایی» می‌نالید و بر «مناسک» می‌تاخت، اما این‌بار در نوشته‌اش بر «باطن‌گرایی» شمشیر کشیده و «معنا» را ملامت کرده است. تعجب نمی‌کنم از این تناقض‌های بزرگ؛ چون آنچه که می‌نویسد «عداوت» است نه «علم». می‌خواهد بر تن انقلاب، «زخم» بنشاند نه «مرهم». ذهنش از جامِ «لجاجت» می‌نوشد و دلش با «کینه»، عقد اخوت بسته است. ازاین‌رو، هرچه که می‌نویسد «نیش» است و «حاشیه» و «طعنه» و «وارونه‌نمایی». حقیقت، حلقۀ مفقودۀ نوشته‌هایش است. نوشته‌های او، «واقعیّت‌های دینیِ جامعۀ ایران» را منعکس نمی‌کنند، بلکه از «واقعیّت‌های درونیِ او» حکایت می‌کنند؛ چنان‌که نشان می‌دهند که او چه می‌خواهد و در پی یافتن کدام دستاویز برآمده است. آنچه که در نظر او مهم است، نه یکپارچگیِ دستگاهِ معرفتی‌اش است و نه واقع‌نماییِ گفته‌هایش، بلکه فرسودن اسلامِ انقلابی و انکار فتوحاتِ فرهنگیِ انقلاب است. می‌خواهد انقلاب را ناکارآمد و شکست‌خورده معرفی کند. ما با یک نیرویِ شبه‌علمیِ کمین‌کرده مواجه هستیم که در پوشش دین‌پژوهیِ جامعه‌شناختی، کارنامۀ فرهنگیِ انقلاب را همانند کارشناسان و تحلیل‌گرانِ غرب‌نشین تحلیل می‌کند. امروز باید با این «دیگری‌های ایران‌نشین»، دست‌به‌گریبان شد و آنها را به میدانِ کارزارِ فکری افکند. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi