🚩 خوش‌آمدی سیّدکمال شهید سیّدکمال خالقی، چهل سال پیش در عملیات خیبر به شهادت رسید و اینک پس از سال‌ها، به آغوش فرسودۀ مادرش بازگشته. و چه بازگشتنی. آنچه که از او باقی مانده جز پلاک و لباس نیست. چهل سال در جزیزۀ مجنون و در عمق سه متری خاک، چه از این بدنِ خاکی باقی می‌گذارد؟ زمانِ بسیاری گذشته و خاک با این بدنِ خاکی، چنین می‌کند که می‌بینیم. و اما او، پیش از آن‌که بدنش خاک شود، دل به مرگ سپرده بود و مرده بود پیش از آن‌که بمیرد. او که در طلب آن بود که بازنگردد و مفقودالاثر شود، اینک به بازگشت، رضایت داده تا مادر پیرش، دیگر طعم فراق و هجر را نچشد و دریابد که پسر جوانش در آن عملیات، چه سرنوشتی داشته است. آنان که در طلب بی‌اثری و فقدان هستند، لذّت فنای فی الله را دریافته‌اند و به همۀ وجود خویش درک کرده‌اند که رسم سلوک إلی الله، بی‌خودی است. و در آنجا که خود نیست، اثری نیز نباید باشد؛ هیچ و هیچ. شهادت، ادب بی‌خویشتنی است، رسم عبور از همۀ تعلّقات و تقیّدات است. ازاین‌روست که شهید، یک‌جا و ناگهان، آغاز و فرجامِ سلوک را تجربه می‌کند و مشاهدات و مکاشفاتش، تمام‌عیار و تامّه است. اگر غایتِ طیِ طریقِ عبودیّت، ازخویش‌گسستن است که شهید، چنین کرده و مدعیانِ لفّاظ و بی‌عمل را رسوا ساخته است. شهید، سالکِ گذر از خود است و بدین سبب است که به مقام شاهد دست یافته است. آری، او بازگشته تا ما به گذشته‌های نه‌چندان دور بازگردیم و به یاد آوریم که در دهۀ شصت، چه کسانی به قافلۀ خونین حسین‌بن‌علی -علیه‌السلام- پیوستند و از خاک به افلاک پَر کشیدند. ما او را در میان خاک، جستجو می‌کردیم اما خاک، چیزی بیش از این در بر ندارد؛ همین پلاک و لباس. باقیِ او در آسمان است و اهل پرواز می‌دانند و می‌بینند که او سال‌هاست به کاروانِ مرگ‌آگاهِ کربلائیان پیوسته و در نزد امام شهیدش، جرعه‌جرعه شراب وصال می‌نوشد و لذّت حضور و حیات را می‌چشد. برای آنان که از آسمان بریده‌اند و خاک‌نشین هستند، همین ظواهر و تجلّیّات مادّی به چشم می‌آیند و بس، اما حقیقت باطنی، نه در عمق این خاک‌های فراموش‌شدۀ برهم‌انباشته، بلکه فراتر از آنها و در وادی بی‌کرانۀ آسمان است. خوش‌آمدی سیّدکمال! اشک‌های بی‌امانِ مادرت را دریاب! جای تنت خالی‌ست که آغوش پیر و خسته‌اش را بفشارد. بی‌آغوش و بی‌تن، باید آداب عاشقی را به‌جا آورد. اگر آغوش نیستی، گوش باش و دردهای ناگفته و نهفته‌اش را بشنو. سخن‌ها دارد از سال‌های پُررنجِ انتظار. سخت است در بی‌آغوشی گریستن و با زبان، تلخی‌های سال‌های بی‌توبودن را گفتن. سیّدکمال! دل‌های بی‌قرار ما را که راه‌‌گم‌کرده‌ و پریشانیم دریاب. چشم به کاروانِ رفتۀ شما داریم و مبتلا به مصیبتِ حسرتِ نبودن در کنار شماییم. چه شد که دستِ تقدیر، شما را برکشید و برگزید و آن رسالت عظیم را بر عهدۀ شما نهاد. تلخ است جاماندن و پرواز را به نظاره نشستن. ای از عمقِ خاک برآمده! جان و دل می‌سوزد از خاک‌نشینی. بال‌های شکسته و ماتم‌زده، در حسرت پریدن، ناله سر می‌دهند و سودای هجرت دارند. میم. جیم. https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi