﷽
______
از کرونا دیگر درِ کلاسهای حضوری برایم تخته شد. هم فایده داشت و هم ضرر. حداقل فایدهاش برای منِ جزیرهنشین، شرکت کردن در دورههای اصیل و دورافتادهای بود که فاصلهاش جز با اینترنت پر نمیشد. بعضیوقتها هم حسرت شاگردی استادهایی را میکشم که نه به شهرم دعوت میشوند و نه کلاس مجازی برگزار میکنند. دیشب تا صبح را با حالی عجیبی سر کردم. هیجان بود یا غریبی نمیدانم. هر چه فکر کردم یادم نیامد آخرین کلاس حضوریام کی و کجا بود؟ جز نشست استاد غلامی که در سالن آمفی تئاتر بود و غیرسنتی. صبح زود جزوه چاپ کردم و خیالم رفت روی بام انتشارات بغل دانشگاه و انصافش. گمانم امروز اولین کلاس حضوری وصله به جهان نویسندگیام را تجربه کردم. حرفم اما جای دیگریست. جایی که احتمالا این تجربه را برایم ماندگارتر میکند، مداحی غریب و سوزناک در لابهلای دود اسفند و رسیدن مهمانی که سی سال ناپیدا بود. صدای نوای مازنی مرد در سالن میپیچید و شعری در وصف حال مادران شهدای گمنام میخواند. زنی هایهای ناله سر میداد و من در این فکر بودم چقدر از این تجربه زیسته دورم و چقدر جز لحظهای ناراحتی چیزی از آن نمیفهمم.
@selvaaa