✳️ مناظره اى بسيار زيبا و شنيدنى از هشام که سبب خنده امام صادق عليه السلام شد «يونس به يعقوب» مى گويد: روزى جمعى از اصحاب امام صادق عليه اسلام نزدش حاضر بودند، از آن جمله «حمران بن اعين» و «مؤمن طاق» و «طيار» و «هشام بن سالم» و «هشام بن الحکم» بودند. هشام بن الحکم در آن روز جوانى نورسيده بود. 🔘 امام (ع) به هشام بن الحکم فرمود: جريان مناظره ات را با «عمرو بن عبيد» براى ما بيان کن. ◽️هشام: مرا شرم آيد که در محضر شما سخن گويم و از هيبت شما زبان من جارى نمى شود. 🔘 امام (ع): هر گاه شما را به چيزى امر کردم در انجام آن توقف ننماييد. ◽️هشام: چون شنيدم که «عمرو بن عبيد» در مسجد بصره مى نشيند و در مسائل دينى سخن مى راند و داعيه دانش دارد، بر من گران آمد لذا متوجه بصره شده روز جمعه به آنجا رسيدم و به مسجد رفتم. ديدم جمعيت انبوهى پيرامون وى گرد آمده اند و او در ميان ايشان با دو پارچه پشمينه که يکى را إزار و ديگرى را رداى خود قرار داده نشسته است. مردم از وى مسائل علمى مى پرسند. صفها را شکافتم و در برابر او به دو زانو نشستم، 🔹گفتم: اى دانشمند، من مردم غريبم. اجازه مى دهى که چيزى سؤال کنم؟ 🔸عمرو بن عبيد: بلى 🔹گفتم: آيا چشم دارى؟ 🔸گفت: فرزندم، اين چه پرسشى است که از من مى کنى؟ چيزى که مى بينى چه پرسشى دارد؟! 🔹گفتم: سؤال من اين طور است. 🔸گفت: گرچه سؤالت احمقانه است ولى چون ميل دارى اينطور مسائل را بپرسى سؤال کن. 🔹گفتم: جواب مرا بگوييد. 🔸گفت: بله، چشم دارم. 🔹گفتم: با چشمانت چه مى کنى؟ 🔸گفت: با چشمم رنگها و اشخاص را مى بينم. 🔹گفتم: آيا بينى دارى؟ 🔸گفت: آرى. 🔹گفتم: با آن چه کار مى کنى؟ 🔸گفت: با آن بوها را استشمام مى کنم. 🔹گفتم: آيا دهان دارى؟ 🔸گفت: آرى. 🔹گفتم: با دهانت چکار مى کنى؟ 🔸گفت: با آن مزه ها را مى چشم. 🔹گفتم: آيا گوش دارى؟ 🔸گفت: آرى. 🔹گفتم: با گوشت چه مى کنى؟ 🔸گفت: صداها را با آن مى شنوم. 🔹گفتم: آيا دلى دارى؟ 🔸گفت: آرى. 🔹گفتم: با آن چه کار مي کني؟ 🔸گفت: با آن آنچه را که بر اعضا و جوارحم وارد شود تميز مى دهم. 🔹گفتم: آيا اين اعضاء از دل بى نياز نيستند؟ 🔸گفت: نه. 🔹گفتم: چگونه بى نياز نيستند با آن که نيروى احساس دارند و صحيح و سالمند؟ 🔸گفت: اي فرزند، هرگاه مرا در آنچه بوييدم يا ديدم يا چشيدم يا شنيدم شکى حاصل شود به دل خود رجوع مى نمايم و با تشخيص دل يقين به هم مى رسد و شک از بين مى رود. 🔹گفتم: پس خداى تعالى دل را براى تميز شک جوارح آفريده است ؟ 🔸گفت: بلى. 🔹گفتم: پس براى رفع حيرت و ترديد، وجود دل لازم است؟ 🔸گفت: بلى چنين است. 🔹گفتم: پس معتقد هستيد به اينکه خداوند اين اعضاء را بدون پيشوايى که هنگام تحير و شک به او مراجعه نمايند نگذاشته. چگونه ممکن است که ايزد متعال بندگان را در وادى حيرت و شک گذاشته براى آنان پيشوايى که مرجع آنان باشد تعيين نفرمايد و بدان وسيله اختلافات و حيرت و ترديد آنان را رفع ننمايد؟! 🔸پس از سکوت و لحظه‌اى تأمل سربرداشته به جانب من التفات کرد و گفت: تو هشام بن الحکم هستى؟ 🔹گفتم: خير. 🔸گفت: آيا با او همنشين بوده‌اى؟ 🔹گفتم: خير. 🔸گفت: پس بگو از کجايى؟ 🔹گفتم: از اهل کوفه مى باشم. 🔸گفت: پس تو خودِ هشام هستى و برخاست و مرا در بر گرفت و به جاى خويش نشاند و ديگر سخن نگفت تا من برخاستم و بيرون آمدم. 🔘امام (ع) پس از شنيدن داستان خنديد و فرمود: اين استدلال را از که آموختى؟ ◽️هشام: يا بن رسول الله، پروردگار آن را بر زبان من جارى ساخت. 🔘امام (ع): به خدا سوگند که مضمون اين استدلال در صحف ابراهيم و موسى ثبت است. 📕 کافی ج 1 ص 169 حديث 3 🔮 شناسه ما در دو پيام رسان ايتا و تلگرام 👇👇👇 🍃 🌸🍃 🍃🌸🍃 @serajemoniir 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃