🔻من المحراب الی الباب 🔸️آدرس را درست آمده بودم، این مسجد محل ترقی و رشد علمی و معنوی من بود. من از کهنسالان این مسجد وقار، از همسایگانش نجابت و از جوانانش ادب و دیانت را آموختم. 🔸️ اما شخصیت اصلی برای من سیدی کهنسال و با صلابت بود که در نظرم تمام محاسن این مسجد بر مدار او در گردش بودند. او محور و رکن خوبی هایی بود که من از مسجد سید الشهداء (علیه السلام) می دیدم. ⭕ نام وی حاج آقا موسوی طیبی، امام جمعه موقت زنجان بود. خیلی به ایشان علاقه داشتم. اذان که می گفت، دوان دوان خودم را به نمازش می رساندم، از دست رفتن یک رکعتِ جماعت برایم کابوس بود و بین الصلاتین احادیثی را که می فرمود بخاطر می سپردم و پس از بازگشت به خانه، در برگه های مخصوص آن ها را ضبط می کردم . 🔸️پای ثابت درس های نهج البلاغه و تفاسیر ایشان بودم. روحانی متنفذ و با جذبه ای که در منبرهایش به زیبایی هر چه تمام، از معارف قرآن سخن می راند و قصص قرآنی را به شکلی بازگو می کرد که احساس می کردم آن صحنه ها را یکی پس از دیگری بر پرده سینما به چشم خودم می بینم. 🔸️حاج آقا تسلط عجیبی بر محتوای سخنرانی هایش داشت، می گفت برای ۱۰_۱۵ دقیقه سخنرانی بین الصلاتین چند ساعت وقت می گذارم! 🔸️الغرض حاج آقا و مسجدش برایم حکم شارژر موبایل را داشت. اگر چند روز از مسجد دور بودم، احساس بطالت و غربت وجودم را فرا می گرفت. حال دیگر ملازم امام مسجد شده بودم. نوجوانی کنجکاو و تشنه معارف الهی که همراه با حاج آقا وارد مسجد میشدم، از شور نماز و شعور خطابه اش استفاده می کردم و با پایان نماز او را از محراب تا درب منزلش راهنمایی می کردم. من المحراب الی الباب 🔸️آن ۳_۴ دقیقه برایم حکم چند ترم دانشگاه و چند پایه حوزه علمیه را داشت. اشکالات فقهی و شبهات تاریخی ام را برطرف می کردم و راه و رسم زندگی می آموختم. 🔻🔻🔻 قسمت سوم