بسم رب المهـ(عج)ـدی ....
نازدانه بنی هاشم بودی ....
پاهای نازنینت با زمین بیگانه بود ....
جایگاهت آغوش گرم پدر بود یا زانوان برادرت علی اکبر و یا شانه های ستبر عمو عباس ...
شانه گیسوان بلندت دستهای پرمهر عمه زینب بود و هم بازی ات علی اصغر ...
اشک با چشمان نازنینت غریبه بود و لبخند میهمان همیشگی لعل لبهایت ...
اما ...
امان از آن نیم روز تلخ که تمام هستی ات را ستاند ؛ آغوش گرم پدر ، زانوان برادر ، شانه های عمو و هم بازی ات را ...
اما نه ... عمه را هنوز داشتی گرچه قد خمیده و نیمه جان ، اما گیسوان بلندت را ... !!!
اشک میهمان دائمی چشمان کم سویت شد و لبخند با لبهای نازنینت غریبه
رقیه جان ...
چه نیک رسم انتظار را به جا آوردی ؛
غم هجران بابای غریبت را یکماه تاب نیاوردی!
بی بی جان
هزار و صد و اندی سال است بابای غریبمان هر روز ندای "هل من ناصر ..." سر می دهد و ما ...
دعایمان کن خانم
تا که غم غربت پدر مهربانمان صبر و قرار از کفمان برباید تا مانند تو جان خویش را در مقدمش نثار کنیم .
سه شنبه ای دیگر از راه می رسد ....
قرار ما سه شنبه ۲۴ مهرماه حوالی ساعت ۱۶:۳۰ "
#میدان_عاشقی" .
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد ...
و إجعلنا من المستشهدین بین یدیه ...
@seshanbemahdavi