💠 پنجاه و نهمین قرار 💠 بسم رب المهـ(عج)ـدی .... روزی که نوشتن بابا نان داد را می آموخت، اشکهایش بی اختیار بر روی دفترش می چکید .... چرا که بابا هرگز نانی به او نداده بود؛ بابای او چیزی بس گرانبهاتر از نان، جان عزیزش را، نه تنها به او که به تمامی کودکان سرزمینش بخشیده بود ... تا پدر سایر کودکان نان گرم در سفره شان بگذارند، تا دشمن چادر از سر مادرها نکشد، تا غم بی پدری چشمان کودکی را بارانی نکند، تا .... چقدر به پدر قهرمانش می بالید، بابای قهرمانی که به احترام او همه، دختر کوچکش را به گونه ای دیگر تکریم می کردند ! رقیه هم فرزند شهید بود؛ فرزند سید و سالار شهیدان؛ اما .... الهی ... به لحظات بی کسی رقیه خاتون، با مژده ظهور حضرت منتقم به اشک بی پایان صبح و عصرش پایان و به قلب داغدار و محزونش تسلا بخش. سه شنبه ای دیگر بدون حضور حضرت دوست سپری شد ... اين سه شنبه به تاريخ بیست و چهارم مهر ماه ۱۳۹۷ با پذیرایی " فرنی " ميزبان رهگذران بوديم. اين هفته نیز با اهداء " گل رز و گلدان های کاکتوس" عطر یاد گل نرگس را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم . میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب، میز خدمات پزشکی، میز کودک و نوجوان و واکس صلواتی از دیگر خدمات خادمین بود. طفل افتاده ز پا منتظر توست بیا .... أللهم عجل لوليك الفرج .... @seshanbemahdavi