بسم رب المهـ(عج)ـدی .... نگاه از تصاویر طریق مشایه تلویزیون برمی گیرم ... آه حسرتی می کشم و به کوله پشتی ام خیره می شوم ... قلبم فرو‌می ریزد، بغض گلویم را می فشارد و اشکی گرم از گوشه چشمم بر روی گونه ام می غلطد. به دلم‌ وعده‌ داده بودم که امسال پس از چند سال فراق، تک تک قدم هایم‌ را در جاده عاشقی، به نیت سلامتی و ظهور تو بر می دارم، حضرت عشق، اما ... امسال نیز سهم من از سفر عشق، آه سرد بود و اشک گرم ... مهربان ارباب ... کوتاهی و قصورم را بر من ببخش ... ببخش که آن گونه نبودم تا لایقم بدانی تا در جاده ای قدم بردارم که بوسه گاه قدم های نازنین توست ... تا در هوایی نفس تازه کنم که معطر به عطر نفس های نرگسی توست ... مولایم ... حال که لایق نبودم تا در زبر قبه مرقد مطهر جدت دست های خالی ام را به امید استجابت به دعا برای وجود نازنین ات بلند کنم، مثل همیشه پدری کن و فرزند خطاکارت‌ را دعا کن، تا لحظه ای دستش را از دستان پرمهرت بیرون‌نکشد و از آغوش مهربانت جدا نشود. دعایم کن پدر، که سخت محتاج دعایم ... سه شنبه ای دیگر فرا رسید .... قرار ما سه شنبه بیست و دوم شهریور ماه ۱۴۰۱، . پیاده محض تسلّٰای قلبِ مضطرتان وظیفه بود بیایم ، ببخـش جاماندم   وَ أَعِنَّا عَلَی تَأْدِیَةِ حُقُوقِهِ إِلَیْهِ وَ الاجْتِهَادِ فِي طَاعَتِهِ ...  @seshanbemahdavi