بسم رب المهـ(عج)ـدی .... با انگشت های ناتوانش گیسوان نیم سوخته اش را مرتب نمود ... صورتش را با لبه آستین پاک کرد ... بسختی از جا برخاست و با دستهایی که از درد توانش را ربوده بود گرد و خاک از لباس هایش تکاند ... آخر میزبان میهمانی بسیار عزیر بود ... با چشم های کم سویش بدنبال پدر گشت ... آغوش گشود و پدر را سخت در آغوش فشرد؛ تمام توانش را جمع کرد و گفت بابایی ... آرام جانم ... آمدی؟؟؟ بی بی جان ... آلام‌ ما نیز از حد گذشته ... درد هجران تاب و توان مان ربوده ... می شود یکروز بابای ما نیز از سفر باز گردد و به خرابه دل ما سری بزند ... آن وفت ما نیز سخت در آغوشش کشیم و رنج ها و غصه های روزهای فراق برایش بازگوییم و در پیش مقدمش جان بیفشانیم. سه شنبه ای غمبار از راه می رسد .... قرار ما سه شنبه سی و یکم مرداد ماه ۱۴۰۲، همزمان با شهادت جانسوز دردانه حضرت ارباب، حضرت رقیه خاتون سلام الله علیهما . بهای وصل تو گر جان بود ، خریدارم  وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِیمِكَ إِیَّاهُ ... @seshanbemahdavi