بسم رب المهـ(عج)ـدی ... اسیر بودیم در چنگال شب ... در زمستانی بی بهار ... دَم مسیحایی مردی از تبار آفتاب، قلب های یخ زده، اما چشم به راه خورشیدمان را جانی دوباره بخشید ... دست های سبز مرد، در دل سیاه زمستان، نهال امید کاشت، نهالی که دیری نپایید درختی شد تنومند ... و درست در میانه زمستان، بهار میهمان دیارمان شد ... لشگر زمستان، اما از پای ننشست ... سال هاست با تازیانه های سرما، درخت مان را تهدید می کند، اما ... مادام که در انتظار طلوع خورشیدیم ... مادام‌ که از جنگ با شب نهراسیم ... زخم های هیچ‌ تازیانه ای، ما را از حفظ و حراست درخت مان، باز نخواهد داشت ... یقین‌ داریم که ... عاقبت اين شب تاريک سحر می گردد یک نفر مانده از این قوم که بر می گردد سه شنبه ای دیگر از راه رسید ... قرار ما سه شنبه دهم بهمن ماه ۱۴۰۲، . وقتش رسیده است جهان را تکان بده شب را به یک اشاره سحر کن، اذان بده وَ أتمِم نِعمَتَکَ بِتَقدیمِکَ إیّاهُ أمامَنا حَتّی تُورِدَنا جِنانَک ... @seshanbemahdavi