‌ چند هزار ساله که ندیدمت؟ یادم نیست. چندمین پاییزه که برایم شال‌گردن نبافتی؟ یادم نیست. اما سلام کردن‌هات هنوز یادمه وقتی سین سلام‌هایش را نوک‌زبانی می‌گفتی. خودم را می‌زدم به نشنیدن که بازم بگی سلام! می‌زدم به نشنیدن که مثل همیشه بگی: فراموش کردی؟ جواب سلام واجبه! فراموش کردن به این سادگی‌ها نیست. یه دل سوخته درست مثل یه تل خاکستره. وقتی ته مونده‌هاشو کنار بزنی می‌بینی زیر خاکستر هنوز داغه. هر روز به درخت‌ها سلام می‌کنم. به هر کسی که لبخندی روی صورتش باشه سلام می‌کنم و یاد تو توی دلم شعله می‌کشه. مثل یک معجزه جاویدان که هیچ چیزی نمی‌تونه یادشو از دلم ببره. معجزه سلام‌هایت هر ویرانه‌ای رو گلستان می‌کنه. حتی ویرانه‌ای مثل دل من. قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ گفتيم اى آتش براى ابراهيم سرد و بى‌آسيب باش!