تابستان بود. چند نفری رفته بوديم باغ. يك ساعت بعد، موقع برگشتن آمد دنبالمان. كيسه‌ي ميوه‌ها را گرفت پشت سرش. انجير و گلابي‌هايی كه بين راه خريده بود و شسته بود تعارف كرد. گفتم «نه. اول شما بردارين. بقيه‌اش رو بدين عقب.» توي صندلی ولو شد. رو كرد به حسين آقا كه داشت رانندگی مي‌كرد و گفت «مي‌بينی، مي‌خواستم به خودمون بيش‌تر برسه. هميشه دست منو مي‌خونه.» و زد زير خنده @seyyedebrahim