یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن ‌آشپزخانـھ و بہ او گفت : «بپر بغـل بابا» و فاطمہ بـھ آغـوش‌ او پرید بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : «ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛ اون پرید و می‌دونست من اون رو می‌گـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود. تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست.» (به روایت‌همسر‌شھید‌)