▪️دلنوشته حجت الاسلام نعیم حسینی؛ طلبه حوزه علمیه قم 🔻بخش اول بسم الله الرحمن الرحیم ▪️سیدمصطفی را از شریف می شناسم. از دانشکده ی مهندسی شیمی و از خوابگاه طرشت. سال بالایی با صفایی که آخر هفته ها آبگوشت بار می گذاشت و رفقا در اتاقش جمع می شدند. ▪️سید دو سال زودتر از من طلبه شد. دورادور خبرش را داشتم و کمابیش می دیدمش. فتوتی شده بود و مأموریت خودش را پیدا کرده بود. خوب هم درس خوانده بود. چند باری در آستانه ی زیارت کربلا دیده بودمش. ▪️یکی دو سال اخیر، بیشتر توفیق دیدارش را داشتم. سید خوش محضر ما، هم کلاسمان شده بود. دعواهای جذاب سید و استاد در کلاس فقه جلوی چشمان همه ی رفقا است. ▪️صبح روز حادثه، آخرین توصیه اش را هم به من کرد که فلان صوت را حتماً گوش بده. سر کلاس، بحث مرگ بود، بحث مراسمات متوفی، بحث رزق دادن به ایتام و مساکین از ارث. بحث می کرد و نظر می داد. عصر هم رفت به پابوس...چه پابوسی! —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi