eitaa logo
سید مصطفی مدرس مصلی؛مصطفای مکتب امام
505 دنبال‌کننده
105 عکس
9 ویدیو
0 فایل
ارتباط با ادمین کانال: @ali_abedi273
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️دلنوشته حجت الاسلام و المسلمین سید علی موسوی؛ مدیر پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام و قائم مقام موسسه فرهنگ و تمدن توحیدی وداع با سید مصطفی یکباره سید مصطفی مون رو پیچیده در کفن و خودم را پایین پایش دیدم. پایی که یکی اش را در راه زیارت امام رضا علیه السلام داده بود.دلم نمی آمد آخرین نگاه را از روی صورت سپید پیچیده در کفنش بردارم. انگار سوز دل همه مان را میدید و مثل همیشه میگفت «آخ! فدات بشم...» سید مصطفی جزو نوادر دوستان حلقه کوچک مان بود. رفاقت باصفا و محبت صمیمانه اش در همان مواجهه اول آفتابی می شد .حتی وقتی جوش سیدی اش بالا میزد، باز همان زمزمه پر احساس شکوه ای صمیمانه را در زنگ صدایش حس می کردی . سیدمصطفی از نوادر نخبگان جوان انقلابی زمانه ما بود. هیچ یک از آثار به جا مانده اش منسوب به شخص او نیست؛ از آثار مکتب امام و حکمرانی نوین و حلقه های میانی و نشست های پیشرفت تا کمک در تدوین جزوات و متون گفتمان ساز استاد فلاح عزیز که پشت همه شان سیدمصطفی بود. فرهیختگی و نخبگی مثال زدنی اش را در هویت جمعی می دید و به دنبال نشر نگاه‌های جمع مان بود. ادعای أنا الأعلی نداشت و می‌توانست نخبگی اش را به همه جمع مان هدیه کن . از همان دوران دانشجویی گرم و صمیمی، خود را محو در جمع مومنین کرده بود. وجود خودش را در محیط ارتباطی گسترده ای که پدید آورده بود معنا می کرد نه منیت درونی اش. تمام تلاشش این بود که «ما»ی گسترده ای در جبهه انقلاب پدید آورد. توفیقاتش همه مرهون این بود که نمی‌خواست «من» باشد. با وجود تبار صنعتی شریفش، از آفت برتری طلبی شخصی و کیش شخصیت نخبگانی، با کرامت عبور کرده بود. با هریک از عناصر جبهه انقلاب که می نشست، عمیقا محو در جوهره وجودی و درد ایمانی او میشد، چون شفاف بود و بی هیچ ادعای خودنمایی. سید مصطفی ساعاتی پیش زیرخاک رفت درحالی که پای ولایت و انقلاب سفت و محکم ایستاده بود. خوشا به حالش. اما جای خالی این نوادر نخبه بی ادعای متصل کننده ی خیط ولایت بین مومنین را چه کسی پر میکند؟ —---— ◾️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
▪️دلنوشته حجت الاسلام و المسلمین عباس حیدری پور؛ قائم مقام پژوهشکده باقرالعلوم علیه‌السلام از پیامی که دیده نشد تا سینه‌ای که سنگین شد و جگری که سوخت! روز سه شنبه ۲۵ ام پیام داد که مقالات فلان همایش را درباره مردم‌سالاری می‎‌توانی پیگیری کنی، دریافت کنیم...عادت داشتم کارهای سید را جزو اولویت‌ها قرار دهم...سریع پیگیری کردم...عصر پاسخ را داده بودم و خوشحال که زود کار به نتیجه رسید....تشکر گرمی کرد.... شب ۲۶ام در گروه جمع و جور و دوست‌داشتنی «واحد رصد» پیامی را از جوانی که تازه بار مسؤلیت برداشته، دیدم..خود سید پیام را بازارسال کرده بود...پیامی مربوط به فاصله «واقعیت و آرمان» و خون دل خوردن...همین پیام را حوالی ساعت ۱۰ شب برای خودش بازارسال کردم و چیزی زیرش نوشتم....سید چند دقیقه‌ای از اول روز ۲۷ام نگذشته بود که پرسیده بود چه باید کرد؟ ....من پیامش را ندیدم....روز بعد اولین پیامی که جواب دادم حوالی ساعت ۱۱ صبح پیام سید بود، بی‌خبر از همه جا که دیگر این پیام هیچ‌وقت دیده نخواهد شد....آن طرف خط دیگر سیدی حضور ندارد!....دقایقی نگذشته بود یکی از دوستان مشترک با صدایی غم‌بار احوالم را پرسید و وقتی پرسیدم چه شده چیزی نگفت و ارجاع داد به گروه‌های مشترک...گروه‌ها را باز کردم... شوکه شدم....گیج شدم...نمی‌خواستم باور کنم.... به دوستی مشترک در مجموعه فتوت زنگ زدم... جز گریه در دو طرف خط چیزی کمک نمی‌کرد.... در مسیر به خلأ نبودن سید در جبهه انقلاب و مجموعه فتوت و استادی که همراه و دلسوز بی‌ادعایش را از دست داده است فکر می‌کردم... محل کار رفتم...عزیزی، پیام تسلیت درگذشت سید را برای مشورت نشانم داد؛ پیام عکس سید را داشت.. جواب دادم: چه می‌خواهی بگویم؟! بگویم خوب است!.... به مناسبت کاری پیامی از پیام‌های حضرت آقا را خواندم... فرموده بودند....۲۰۰ نفر کم است و دوباره یاد سید.... جلسه با یاد سید شروع شد ولی این کفاف نمی‌داد....تحمل نکردم...صحبت کردم و گفتم این جلسه را با اتکای دو مطلب تحمل می‌کنم والا در این شرائط نمی‌شد وارد جلسه شد... اول آنکه اگر سید را رزمنده انقلاب می‌دانیم و سید خود را در میدان جنگ فکری و شناختی و پیشبرد انقلاب در مقابل کفر و استکبار می‌دید، همان‌گونه که با شهادت رزمندگان در دفاع مقدس غم بر همرزمانشان مستولی می‌شد اما همرزمان، خود را موظف می‌دیدند راه را محکم‌تر بروند، پرچم را برگیرند و نگذارند پرچم شهید روی زمین بیفتد، اکنون ما هم با تمام وجود و با تقدیم تمام آنات این جلسه به همرزمی که آسمانی شده است امیدواریم لیاقت حمل پرچم او را داشته باشیم...دیگر اینکه او دغدغه عرضه فکر در قالب فرآوری شده و فاخر را داشت، اینک موضوع جلسه ما همین است...و اضافه کردم ملامت نکنید اگر می‌گویم جنس غم و خبر درگذشت سید از همان جنس غم و درگذشت شهید عزیزمان حاج قاسم است...من هنوز خود را مثل همه ملت داغدار حاج قاسم می‌دانم ولی داغ سید هم داغ سربازی از سربازان انقلاب در جبهه فکر و اندیشه انقلابی است.....برگشتم بیانات آقا را درباره ضرورت تولید فکر و محصول فاخر خواندم... دوستان یکی‌یکی بهت‌زده زنگ می‌زدند... حالِ برخی را شاید محسوس‌تر می‌فهمیدم...عزیزی مصاحبه‌هایی را برای بحث وظائف حوزویان در پیگیری بیانیه گام دوم ساز کرده بود...چند شب قبلش با سید مصاحبه کرده بود و به من از مصاحبه خوب سید بازخوردی توأم با اعجاب از این نسل جدید حوزوی داده بود...او از قبل خیلی سید را نمی‌شناخت اما در همان مصاحبه، سید دلش را برده بود...حالا زنگ زده بود تسلیت بگوید و پی‌جوی مراسمات باشد... بهت و ناراحتی‌اش را می‌فهمیدم... دیگری زنگ زد....دیدم وقتی من با خود گفته بودم سینه و قلبم با این غم سنگین شده است....او تعبیر دقیق‌تری به کار می‌برد.... گفت: جگرم سوخت...جگرمان سوخت! سید با رفتنت جگرمان را سوزاندی! داغدارت هستیم، امیدواریم میراث‌دار پرچم غیرت و حرارت فکر و قلمت و کلامت در پشتیبانی از انقلاب و رهبر باشیم. —---— ◾️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
▪️دلنوشته حجت الاسلام حمزه وطن‌فدا 1️⃣ بخش اول سید مصطفای عزیزم، داداش گلم، رفیق قدیمی ام، اوستای همه فن حریفم سلام ، سلامی به طراوت دار السلام همان آیه محبوب استادمان ، والله یدعو الی دارالسلام ما مانده ایم و یک دل داغدار و یک دنیا خاطره زیبا و درس های بلند تو سیدنا الکریم بودی با آن دستان بذولت که هیچ وقت نشد ما مهمانت کنیم و همیشه سفره کرم تو پهن بود سفره رنگینت با آن روزه های استیجاری ات سیدنا الحبیب بودی با آن مهربانی سرشارت که درد و دل تک تک ما پیش تو بود با آن برادری همیشگی ات که مثل کوه پشت رفقا می ایستادی سیدنا الحکیم بودی فدای آن عقل بلندت ، نقشه های بزرگت فهم راقی تمدنی ات سخت پسندی های حرفه ای و سخت گیری هایت برای کار فاخر سیدنا العزیم بودی فدای آن عزم و استقامتت درد و سوزت برای مستضعفین پر کاری و شب بیداری هایت همیشه پیش تو خجل بودیم از کم کاری ها و عادت کرده بودیم فدای فریادها و از کوره در رفتن های خالصانه ات برای کار فدای آن خنده های بلند بلندت فدای آن هیبت جلالی ات وقتی فحش میدادی استکبار را فدای آن تواضع جمالی ات پیش بچه انقلابی ها فدای آن نازکی و تردی قلبت وقتی از نارسایی و ضعف های جبهه انقلاب دلت میشکست و اشک میریختی فدای آن هیجان چشم ها و زبانت وقتی منبر مکتب امام میرفتی فدای آن روحیه جمع گرای وحدتی ات که میکشتی خودت را تا همه بچه های انقلابی با هر زاویه و سلیقه ای را جمع کنی و دور یک میز بنشانی فدای آن تمجیدهای پر طمطراقت از کارهای بچه های جبهه انقلاب فدای آن ادبیات و قلم سنگینت میگفتند این چه طرز نوشتن است ، میگفتی ادبیات دفاع از انقلاب باید محتشم باشد فدای قلم بالابلند محتشمت سیدنا الرفیق وصفت در بیان ما نگنجد میبینی که چه حالی داریم در فراقت میدانی که چه قدر کار نکرده ، راه نرفته پیش پای دوستانت و همراهانت هست که بسم اللهش را تو گفته بودی‌ و حالا بی تو پیمودنش جانفرساست میبینی داغ دل برادرانت را ولی سیدنا الشهید دیگران را نمیدانم، هنوز بچه ها را ندیده ام، ولی من حال دیگری هم دارم میدانم که این را هم میبینی لا به لای داغ فراقت ، لا به لای شوری اشک ها گهگاهی چشم هایم برقی میزند ، شعفی کام قلبم را شیرین میکند میدانم چه قدر ماه رجب را دوست داشتی چه قدر توحید این ماه برایت جلوه داشت چه قدر دلالت داشت برایت دستور مداومت سوره کافرون و توحید این ماه چه قدر مست مبعث بودی ، مبعث را دوست داشتی آموخته بودی محضر استاد، که غنی ترین روز هستی مبعث است چه قدر سخنرانی های مبعث حضرت آقا برایت عزیز بود بعثت برایت گره خورده بود به قیام، به بعث ، به اثاره، به تحول چه قدر این فراز لیثیروا دفائن العقول شکارت کرده بود اسیر اکسیر پیام قیام لله جلد اول صحیفه شده بودی چه مزه ای داشت شنیدن آیه أن تقوموا لله مثنی و فرادای پیام قیام لله امام، از زبان پر هیجان تو چه قدر دوست داشتی مبعث حرم امام رضا جان باشی و حالا در نیشابور ، قدمگاه حضرت مولانا علی بن موسی الرضا ، ساعتی مانده به حرم ، این چنین سرخ در آغوشت گرفتند هیجان فرا میگیرد وجودم را وقتی تقویم را نگاه میکنم و میبینم شب مبعث ، شب اولی است که در این منزل جدید می آرامی سید خوبم با دیدن این چنین پر کشیدنت این طور بال و پر گرفتنت بار دیگر ایمان کهنه زنگار گرفته ام را نو میکنم بار دیگر ایمان می آورم به خدایی که نزدیک است ، میشنود و اجابت می‌کند بابه مفتوح للراغبین ، چه قدر دوست داشتی این فراز را خدایی که تحویل میگیرد ، میخرد ، کریمانه میخرد سید ، سید، سیدم نشانه حقانیت این راهی برای من راهی که بیانیه گام دوم گشود برای ما راهی که استاد عزیزمان در دل بیانیه برایمان باز کرد قیام جوانان برای ساخت ایران پیشرفته اسلامی ، برای حرکت عمومی ، برای رسیدن به چشم اندازها، برای آمادگی برای طلوع خورشید عظمای ولایت برای من نشانه صدقی نشانه ای برای صدق این راه قیام لله جوانان برای ساخت ایران من دور و بر خود ، قائم تر از تو جوانی را ندیدم برای اجابت دعوت گام دوم رهبرمان من در میان جوانان دور و برم ، جدی تر از ، دلسوز تر از تو، نگران تر از تو ، فکور تر از تو نیافتم برای تحقق دعوت گام دومی رهبرمان. —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
2️⃣ بخش دوم سید عزیزم ، آسمانی شدن سرخت ، در ایام مبعث ، در طریق وصال امام رضا جان ، در نیشابور ، در ایام سالگرد پیروزی انقلاب و صدور بیانیه گام دوم این نحوه خریدن دست و پا زدن هایت برای تحقق بیانیه برای من نشانه است و برای تو مبارک برای ما فراق است و برای تو دستی گشاده تر ، دستی آسمانی تر ، برای دستگیری از بچه های گام دومی انقلاب برای استاد فلاح عزیز ، برای سیدنا الموسوی ، برای فتوتی ها، باورداشتیها، برای حلقه کلامی ها، برای بچه های نهضت، اسلام نابی ها، برای بچه های قرب و خاتم، برای ستاد پیشرفتی ها، برای بچه های معنا و فرهنگستان و سازمان تبلیغات و حوزه و کرور کرور بچه انقلابی ها که تو میشناختی و ما نه. —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
▪️دلنوشته حجت الاسلام و المسلمین مجتبی عرب؛ مدیر بنیاد نهضت یکی از عزیزترین‌ها پر کشید. از همان نسلی از دانشگاه که دوستش داشتی. هشتاد و هفتی‌های عجیب و غریب شریف. حالا که حوزه آمده بود و تحت تربیت یک مربی حقیقی و یک استاد بی‌نظیر مثل استاد فلاح قد کشیده بود؛ گلوله‌ای بود از اندیشه و نخبگی و رنج... با همان برادری کردن‌هایش، همان که خوی او بود. بعضی‌ها به وقت برادری، مادری هم می‌کنند، خواهری هم می‌کنند ، پدر هم هستند‌. این سید اولاد نبی، این داغ بر دل نشستهٔ ما از آنها بود. وسط خستگی‌هایش هوای خستگی تو را داشت. مراقب بود فلان دم نوش را بخوری، فلان خوراکی جذاب که هیچکس در بحبوحه کار سنگین و نفس بر مردانه به فکرش هم نمی‌رسد را بگیرد تا بگوید: ببین من حواسم به تو هم هست؛ و همان موقع هم فراموش نکند با آن خوی قشنگ کویری و یزدی‌اش، برای دل ندادن به خوش‌بینی دیگر برادرانت سرت فریاد دغدغه بکشد و از جگر برای دغدغه‌های انقلاب بسوزد و حرارتش یخ بی دغدغگی‌ها را بسوزاند از شرم. او همه جایی که باید می‌بود، بود. همیشه خیالت راحت بود که کسی به نام سید مصطفی هست. کم آوردی او را داری، به وقت سختی او را داری، جایی که هرکسی نمی‌فهمد دردت چیست و کمکی نیست یکی از آنها که هست. حالا او رفته... بدون مقدمه با یک خبر آرام در همان راه همیشگی زیارت. او آداب‌دان زیارت بود از همان دانشجویی و کربلاهایی که رفتیم را در خاطرم ثابت کرده تا همین زیارت‌های مکرر حضرت سلطان. حالا به آغوش درستی رفت، زمان درستی رفت. مشکل از ماست مشکل از زمان ماست که هر روز زمان بی‌کسی‌تر می‌رسد. او کارش درست بود خریدار او هم کارش درست‌تر. مشکل جگر ماست که نمی‌فهمد، جای خالیش را که پر میکند. جای خالیش را که پر میکند؟ نمی‌دانم! و این یعنی همان ثلمه (:رخنه) از همان صبح به استاد فلاح فکر می‌کنم، می‌دانم کوه مربی توحیدی استوارتر از تکانه‌هایی چنین است، اما سید هم با تواضع می‌دوید این گنج وجود استاد محجور نماند، بیشتر بشناسند، بیشتر پخش شود... و از همان صبح شور جای خالی پر شور اویم همین امروز از همان نسل‌های دوست داشتنی که طلبه شدند خبر به دنیا آمدن فرزند یکی آمد، و خبر ازدواج یکی دیگر از عزیزترین‌ها بعد دورانی از سختی. و من در فکر دنیا، که دقیقا همینقدر معلق است و کوتاه. بین داغی جگرسوز تا شادی از عمق جان شکرساز و با همین فاصله و تعاقب مسخره... تا به تو بگوید به کدامش دل بستی تا بیایی و بگویی آآه... شکر و شادیش آید و تا بیایی و شاد شوی آهی تمام وجودت را می‌سوزاند. و این حکایت همه آن چیزیست که من و تو به آن دلبسته شدیم، و هیهات از ذلت زندگی بی نورانیت سربازی. «خدایا شهادت می‌دهم به وجود سراسر دلسوزش به وجود سراسر دغدغه و دردش به وجود سراسر اخوتش به وجود سراسر تواضعش» —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
▪️دلنوشته آقای میثم یاوری سلام آقا سید مصطفی سلام برادر عزیزم هنوز در بُهتم و باورم نمی‌شود که دیگر آن صورت مهربان را نمی‌بینم. آنقدر حواست به همه چیز و همه کس بود و در مقابل، آنچنان متواضع و خاکسار بودی که گویی اصلاً نیستی. مثل روحی، مثل نوری، مثل رایحه‌ی آرامش‌بخشی همه جا بودی ولی پیدا نبودی. می‌شد با عقلی هوشیار و دلی زنده، دائماً حس‌ات کرد و می‌شد از سر غفلت و دل‌مردگی، نادیده‌ات گرفت. گویا انسان هرچه خدایی‌تر و موحدتر باشد، این‌گونه‌تر می‌شود! این روزها دائماً با خودم در کلنجارم و در ستیزه، که در مقابل تو، جزو دسته‌ی اول بوده‌ام یا دسته دوم!😭 پیش امام رئوف ضمانت‌مان کن که نمیریم و زنده به محضرش شرفیاب شویم. برادر رو و دل‌سیاهت، میثم یاوری —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
▪️دلنوشته حجت الاسلام علی مهدیان رفتی پیش امام رضا ع؟ نوش جانت عزیز دلم. نوش جانت اهل مردانگی و فتوت. نوش جانت سید اندیشمند و نخبه ما. بیا جلسه ات را مدیریت کن. «مصلح کیست؟» مصلح کسی است که وقتی پر میکشد و میرود، جلودارها زمزمه میکنند«حالا چه کسی جایش را پر کند؟» رفتی با معرفت؟ نگفتی برادرانت احساس میکنند پشتشان میشکند؟ نگفتی حالا استادهایت که متواضعانه پا دوییشان را میکردی، گمنام و مخلصانه، حالا چطور خبر رفتنت را بشنوند؟ سید! به امام رضا ع سلام ما را برسان. بگو آقا جان سیدعلی خامنه ای، سید علی خامنه ای، سیدعلی خامنه ای. مظلوم است. سید! تو را به خدا برای ما فکری کن. لامصب دلمان تنگ میشود برای خنده هایت برای آن چهره نورانی ات برای آن بدو بدو کردنهایت. به قول آن شعر که سر در پروفایلت کوبیده بودی: راز دل را نتوانم به کسی بگشایم که در این دیر مغان راز نگهداری نیست. —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
▪️دلنوشته حجت الاسلام محمدهادی شریعتی؛ استاد ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام 🔸حلقه ناتمام ما ... سید را کم دیدم اما هر بار دیدم بی‌قرار بی‌قرار بود این‌قدر که یک‌بار به او گفتم زمینه‌های غیرمعرفتی‌ات بر زمینه‌های معرفتی‌ات غلبه دارد، که داشت، که خوشش آمده بود، که بود و ما تازه فهمیدیم! آخرین بار، پیام داد: جمع بشیم، در باب فرهنگ مباحثه کنیم گفتم همراهم گفت: فرصتی حاصل شد بشینیم گفتگو کنیم چطوری باشه؛ اما، فرصتی حاصل نشد! خدا به همراهت، تازه‌رفیق بی‌قرار! —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
▪️دلنوشته حجت الاسلام نعیم حسینی؛ طلبه حوزه علمیه قم 🔻بخش اول بسم الله الرحمن الرحیم ▪️سیدمصطفی را از شریف می شناسم. از دانشکده ی مهندسی شیمی و از خوابگاه طرشت. سال بالایی با صفایی که آخر هفته ها آبگوشت بار می گذاشت و رفقا در اتاقش جمع می شدند. ▪️سید دو سال زودتر از من طلبه شد. دورادور خبرش را داشتم و کمابیش می دیدمش. فتوتی شده بود و مأموریت خودش را پیدا کرده بود. خوب هم درس خوانده بود. چند باری در آستانه ی زیارت کربلا دیده بودمش. ▪️یکی دو سال اخیر، بیشتر توفیق دیدارش را داشتم. سید خوش محضر ما، هم کلاسمان شده بود. دعواهای جذاب سید و استاد در کلاس فقه جلوی چشمان همه ی رفقا است. ▪️صبح روز حادثه، آخرین توصیه اش را هم به من کرد که فلان صوت را حتماً گوش بده. سر کلاس، بحث مرگ بود، بحث مراسمات متوفی، بحث رزق دادن به ایتام و مساکین از ارث. بحث می کرد و نظر می داد. عصر هم رفت به پابوس...چه پابوسی! —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
🔻بخش دوم 🔳سید بامرام! درست است که رفتی و این همه کار مفیدی را که داشتی می کردی، یتیم کردی... مأموریتت ولی هنوز تمام نشده... دستت که ان شاء الله باز تر است...مدد برسان... گروه های مجازی دیگر پیام هایت را نخواهند دید، ولی حقیقت که جاری است... 🔳حکمرانی نوین را چه کسی باید تبیین کند؟ پیشرفت و جمهوریت را چه کسی باید گفتمان سازی کند؟ کارگروه مکتب امام سرپرست نمی خواهد؟ «مصلح کیست» و «اصلاح چیست» را چه کسی باید پاسخ بگوید؟ ◼️دلمان گرفته و اشک امانمان نمی دهد... عزادار برادریم... «کل من علیها فان» می خوانند... صوت «یا أیتها النفس المطمئنة» می پیچد در فتوت بی مصطفی... سید علیرضا زائر علی بن موسی الرضا شده و خود امام رضا او را در آغوش گرفته... سید جان! ما رو یادت نره رفیق! ما هم الی الله راغبون... انا لله و انا الیه راجعون ...لطفاً برای برادر عزیز ما دعا کنید. —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi
دلنوشته جناب آقای فولادگر؛مجموعه حامیم اصفهان چند کلمه برای سید مصطفی ظاهراً غالب اقدامات سید مصطفی، زودبازده نبود. و امور از جنس معرفت و اندیشه همیشه چنین بوده و هستند مجاهده های او باید ادامه می یافت تا آثار وسیعش ظاهر شود. و باید چندی می گذشت تا کارایی آنها به بروز جدی تر برسد... (هرچند که ظهور برکات حضورش در زمان حیاتش هم کم نبوده است) ولی ظاهراً تقدیر بر آن بوده که با «رفتن»ش، سخنش بیشتر شنیده شود شاید حالا «دردمندی» اش بهتر دیده شود شاید حالا «ذیل استاد بودن»ش ‌بهتر حس شود شاید حالا «ورد واحد» شخصیت او که ذره ذره جان و وجودش یک عزم ویژه بود، بهتر رخ بنماید شاید حالا «شوخی نبودن نگاه تمدنی» بهتر شنیده شود شاید حالا غلبه او بر «مکتب روزمرگی» بهتر دیده شود با او کمتر از رفقا و هم مسیرهایش در قم، هم کلام و رفیق و هم مسیر بوده ام ولی فقدانش عجیب داغی شد بر دل ما هنوز باورش سخت است هنوز بغض می آید و می رود ... هنوز گفتگوهای حضوری و صوتی و مجازی که با هم داشتیم را مرور می کنم سیدمصطفی از جلوی چشم ما کنار نمی رود بنا گذاشته بودیم در باب راهبردهای سریان حکمت به عرصه اجتماع، بیش از پیش گفتگو کنیم و نشست برقرار کنیم و ... بنا بود در مورد چالش های تبیین حکمت و ارتباط آن با مسائل انسان این عصر، کار مشترک تعریف کنیم بنا بود باب بعضی ارتباطهای قم و اصفهان باشیم حیف که از دستش دادیم حیف که کمتر با او بودیم... ساعاتی قبل از رفتنش، صوتی فرستاد و باز از نگاه و افقش برای پروژه مصلحان اجتماعی گفت مجاهدین عرصه حکمت و اندیشه ناظر به انقلاب، به لطف خدا کم نیستند ولی کارکرد سیدمصطفی با آن حجم فعالیت و تلاش برای ایجاد اتصال حقیقی میان دردمندان فکری انقلاب اسلامی، ظاهراً خاص خودش بود و حقیقتا نمی دانم این رخنه و فقدان را چگونه به محضر خداوند شکوه ببریم و تقاضای جبران کنیم... حاج آقای فلاح و دوستان سیدمصطفی، تسلیت ما را هم پذیرا باشید. —---— ◼️ سید مصطفی مدرس مصلی 🔗@seyyedmodarresi