شهیده مریم فرهانیان
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین #داستان_مریم #بخش_دوم #فصل_ششم_قسمت۲ 🍀ننه هادی به آبادان آمده
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین _از من گفتن بود. ☘فاطمه گفت: _راستی ، قضییه‌ی خواستگارت را به ننه گفته‌ای؟ 🍀ننه هادی به دقیق شد و پرسید: _قضیه چیه ننه؟ 🌱 به فاطمه گفت که او ماجرا را بگوید. خجالت می‌کشید. ☘فاطمه به ننه هادی گفت: _ خواستگار دارد. یک جانباز است. 🍀ننه هادی گفت: _چرا جانباز؟ _ والله من نمی‌دانم. تازه ننه، آن بنده خدا از ناحیه چشم جانباز شده. _ووی بسم‌الله، یعنی کوره؟ 🌱 به اعتراض گفت: _نگو کور ننه، تر‌کش به چشماش خورده و نابینا شده. 🍀ننه هادی با ناراحتی گفت: _لازم نکرده، مگر تو چه عیب و ایرادی داری که می‌خواهی با یک کور عروسی کنی. آن وقت شوهرت فکر می‌کنه که حتماً زشت بودی که با او عروسی کرده‌ای. 🌱 با ناراحتی گفت: _این حرفها را نگو ننه. من علاقه دارم با یک جانباز نابینا ازدواج کنم. اگر هم عروسی نکنم و جنگ تمام شد می‌روم قم و طلبه می‌شوم. _وای از دست تو . من که اگر بمیرم نمی‌گذارم تو با یک کور عروسی کنی. این پنبه را از گوش‌ات در بیار. والسلام. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian