شهیده مریم فرهانیان
اومدم بلند بشم این دوتا رو دیدم اینجان، هیچی. استرس گرفتم دیگه، تا یه فاتحه دیگه هم بخونید برای پدر
احتمالا نفرین طرفداران عینک ریبون ما رو گرفت، این دوتا اومدن سراغمون.
خب، آخرین قسمت از #داستان_مریم رو ارسال میکنیم همراه عکس جدید🌷
همراه ما باشید، کلی کار داریم که باید انجام بدیم✌️🏼
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_سوم
#فصل_هشتم_قسمت۲
🌴ننه هادی دلش در آبادان و ماهشهر مانده بود. دلش برای رفتن به مزار فرزندان و دامادها و همسرش میتپید. هر چه فامیل اصرار کردند در اصفهان نماند. میخواست به خانه برگردد. راه بازگشت به آبادان طولانی بود. سفر هوایی برایش خطر داشت اما ننه هادی گفت که حوصلهاش نمیکشد ۱۸ساعت در اتوبوس بنشیند. پس برایش بلیط هواپیما تهیه کردند. از قبل هادی و حسین و علی و بستگان دیگر در فرودگاه آبادان منتظر آمدن مادر بودند. ننه هادی برای آخرین بار صورت دختران و نوههایش را بوسید. سوار هواپیما شد. حال عجیبی داشت. به پشتی صندلیاش تکیه داد و چشمانش را بست. هواپیما اوج گرفت. ننه هادی چشمانش را باز کرد و در کمال حیرت دید که #مریم و مهدی و حاج لطیف و فرجالله و مهدی(بیداری) در کنارش هستند. ننه هادی با خوشحالی #مریم و مهدی را در آغوش گرفت. بغضش ترکید و گفت:
_کجا بودید عزیزان من. دلم برایتان پر میکشید.
✨مهدی خیسی چشمان زیبای مادرش را پاک کرد و خندید و گفت:
_آمدهایم ببریمت ننه، میآیی؟
🌴ننه هادی به حاج لطیف و فرجالله و مهدی نگاه کرد. هر سه به پهنای صورت خندیدند.
🍀حاج لطیف گفت:
_#مریم زحمت کشیده و خانه را برای آمدنت آماده کرد. دیگر هیچکس طاقت دوری تو را ندارد. ننه هادی سبکبال از جا بلند شد و گفت:
_من آمادهام. برویم.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨بسم الله النور✨
صدای زنگ گوشی به صدا درآمد، تا به گوشی رسیدم تماس قطع شده بود. رمز گوشی را باز کردم شماره ناشناس بود. پیام ارسال کرده بودند؛(با سلام و دعا من آبادان هستم بی زحمت با من تماس بگیرید. ممنون.)تماس گرفتم، بعد از سلام و احوالپرسی گفتند که خواهر شهیده فرهانیان هستند و از تهران آمدن، گفتم: خانم فاطمه فرهانیان؟گفتند:بله. بعد از صحبت کوتاهی،گفتند که امروز قرار هست خانمهای دانشگاه علوم پزشکی بیایند برای دیدار اگر میتوانید شما هم بیایید. جواب دادیم: بله چشم. رفتیم زینبیه و افتخار دیدار با مادر شهیدبیداری را هم پیدا کردیم، البته قبلاً در گلزار شهدا چند بار دیدار داشتیم. مشغول صحبت با خانم فرهانیان شدیم تا دانشجوهای عزیز و شهدایی دانشگاه علوم پزشکی آمدند. مادر شهید بیداری و همسر شهیدبیداری و خواهر شهیده فرهانیان که خاطرات کوتاهی از شهدا را تعریف میکردند خیسی چشمان دانشجوها را میدیدم، انگار قلبشان با خاطرهها به درد آمده بود، یکی از دخترها گوشی خود را روشن کرد، گفت: قبل از اینکه بیایم داشتم در اینترنت خاطرات شهیده فرهانیان را میخواندم و اشک میریختم و خوشحال بودم که برای اولین بار به دیدار خانواده شهیدی میروم. از خواهر شهیده فرهانیان تشکر کردند که خاطرات شهیده را خیلی زیبا بیان کردند. و در آخر یکسری از کارتهای شهیده فرهانیان را تقدیمشان کردیم.
پ ن: عکس سمت راست هدیه دختران دانشگاه علوم پزشکی و عکس سمت چپ منبر حسینیه زینبیه که در کتاب #داستان_مریم در فصل هفتم قسمت۱ در مورد زینبیه گفته شده بود.
@setaregan313_aums
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
شهیده مریم فرهانیان
کدام یک از دوستان شهیده #مریم_فرهانیان زمان شهادت شهیده فرهانیان در مشهد بود؟ جواب رو برای خادم بفر
تشکر از بزرگوارانی که پاسخ دادن و دوستان جدیدالورود که راهنمایی میخوان میتونن #داستان_مریم رو از قسمت اول بخونن تا جواب رو پیدا کنن.
هنوز فرصت دارید✅✌️🏼
🌱یکی از برندههای اولین مسابقهای که گذاشتیم، مسابقه سوالات #داستان_مریم بود، رفتم مدرسه بهش هدیه رو بدم، وقتی دیدمش تعجب کردم!!! با یکی از دوستان که هم فامیلش بود اشتباه گرفته بودم. جایزه بین دست من و دستش بود بهش گفتم: تو فلانی هستی؟ گفت: بله خودمم. گفتم: مطمئنی؟ خودتی؟ جاخورد! گفت: بله خودمم. گفتم: ببخشید من فکر میکردم یکی از دوستانی که میشناسم رو وارد کانال کردم، و برای اینکه میخواستم پیش اون بنده خدا به قول گفتنی ماست مالی کنم گفتم قسمت بوده وارد کانال شهیده بشی و هدیه رو از شهیده بگیری، بفرما این هدیه، کلی ذوق کرد و خوشحال شد. امروز دوباره دیدمش، سر مزار شهیده ای که هم اسمش هست شهیده #مریم، چشماش سرخ بود و قطرههای اشک روی گونههاش سرازیر میشد. بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: چیکار میکنی؟ درسِت تموم شد؟ گفت: بله درسم تموم شد و وارد حوزه شدم، خیلی دوست داشتم بیام سر مزار شهیده و امروز قسمت شد بیام و الان دارم دعا میکنم کمکم کنه تو این مسیر و همراهم باشه. تشکر کرد و گفت: خیلی تو زندگیم تأثیر گذاشت شهیده.
#دعاگو_بودیم
#شب_جمعهست_هوایت_نکنم_میمیرم
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
بسماللهالنور✨
شروع صبحمون با در زدن آقای پستچی و آوردن ۶۰عدد کتاب #داستان_مریم اهدایی یکی از اعضاء محترم کانال شهیده #مریم_فرهانیان🌷
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian